مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823The problem of unavoidability of Metaphysics in Metametaphysics: in first critique on Marcus Willaschek interpretationمسأله منشأ و اجتنابناپذیری متافیزیک در فرامتافیزیک: مطالعه موردی دیالکتیک عقل محض بر پایه تفسیر مارکوس ویلاشک53113721010.22034/iw.2021.288742.1532FAسید محمد حسن آیت الله زاده شیرازیگروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی0000000247262249پوریا پناهیدانشگاه شهید بهشتیJournal Article20210531We are aiming to show why human beings are accustomed to ask metaphysical questions. However, we will ask this question as a metametaphysical question. We show that a mature metaphysics will never be able to explain ever raising metaphysical questions nor to determine its metaphysical questions unless it extendedly discusses the questionability of metaphysics. To this aim we first set a framework for possible alternative theories about the questionability of metaphysics and then, as a case study, based on Maecus Willaschek interpretation of Kant first critique will show how two-layer critique of Kant has cleverly set forth this framework and gives his own answer. We hope this attempt shows how questionability of metaphysics depends on explaining the origin of metaphysics. This also hinders some misunderstanding of Kant in contemporary philosophers as well as some mistreating with Metaphysics as a worthful enterprise. It is unavoidable at least for Kant and and some famous figures.هدف این نوشتار این است که این پرسش را که چرا انسانها، تقریباً به طور لاینقطع، پرسشهای متافیزیکی طرح میکنند به عنوان پرسشی درجه-دوم در فرامتافیزیک پیش بکشد و نشان دهد که یک فرامتافیزیک بالغ، بدون بحث از «منشأ و وجه پرسشهای متافیزیکی» که از آن به پرسشپذیری متافیزیک تعبیر میکنیم، نه تنها از تبیینِ برآمدن و باز-برآمدنِ این پرسشها نزد انسانها عاجز خواهد بود بلکه در متعینکردن پرسشهای متافیزیکی نیز خامدستانه عمل خواهد کرد. در این راستا ابتدا میکوشیم چارچوبی نظری برای مواضع بدیل ممکن در باب پرسشپذیری را ترسیم کنیم و در انتها به عنوان یک مطالعه موردی، بر اساس تفسیر مارکوس ویلاشک از نقد عقل محض، فرامتافیزیک کانت را نمونهای معرفی خواهیم کرد که چارچوب نظری مذکور در آن قابل ردیابی است و نشان خواهیم داد که بواسطهی همین توجه، فرامتافیزیک کانت در نسبت با دیگر منتقدان متافیزیک، از خصلتی دولایه برخوردار است. در مورد نقد کانت بر متافیزیک باید جور دیگری اندیشید.http://www.javidankherad.ir/article_137210_18808b391321357518c92d5ac95326ca.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823Review of the Viewpoint of Azod al'Dīn Īji's Moral Philosophyبررسی دیدگاه فلسفه اخلاقی عضدالدین ایجی335613226010.22034/iw.2020.251759.1458FAحسین احمدیعضو هیأت علمی مؤسسه امام خمینی، قم، ایران0000-0002-8209-1860Journal Article20201007The Famous thinkers, explains Īji's view of ethics, like other Ash'arites, as one of divine command theory, But he does not consider moral good and evil to be limited to the meaning of the merit of praising the Shari'a and blame, sometimes also means perfection and imperfection or expediency and corruption. According to Īji's moral ontology, it can be attributed to him that he is realist based on the promise to reason good and evil and he is subjectivist based on the promise to religious good and evil. Although he does not make a logical connection between good and evil moral meanings, he accepts Argument ability for meaning of reason good and evil. his reason for not communicating logically between these meanings, which is God's compulsion, seems invalid because, if explained logically, God's legislative will is based on God's creative will, and it will not be forced by a non-god.مشهور دیدگاه اخلاقی ایجی را مانند دیگر اشاعره در زمره نظریه امر الهی میدانند؛ اما وی، حسن و قبح اخلاقی را منحصر در حسن و قبح به معنای استحقاق مدح و ذم شارع نمیداند و به معنای نقص و کمال و مصلحت و مفسده داشتن نیز میپذیرد، بنابراین، میتوان وی را بر اساس معنای حسن و قبح شرعی، غیرواقعگرا و بر اساس معنای حسن و قبح عقلی، واقعگرا معرفی کرد. او ارتباط منطقی میان معانی حسن و قبح اخلاقی قائل نیست، اما برهانپذیری را در حسن و قبح عقلی میپذیرد. به نظر میرسد وی راه شناخت معانی گوناگونِ حسن و قبح اخلاقی را بیان نکرده است و دلیل او بر ارتباط منطقی نبودن میان معانی یادشده، مخدوش به نظر میرسد زیرا او اجبار الهی را دلیل این عدم ارتباط میداند درحالیکه میتوان با ابتنای اراده تشریعی خدا بر اراده تکوینی وی، ارتباط منطقی را تبیین کرد.http://www.javidankherad.ir/article_132260_e0e7c7bdb48772e3a8aac368451cfb3a.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823Investigating the Zaehner’s View On the likeness of Maya in Shvetashvatara Upanishad and khudā in the Miraj of Bayazid Bastamiبررسی دیدگاه زینر در یکسانانگاری «مایا» در اوپانیشاد شوتاشوتره و «خدعه» در معراجنامه بایزید578413226110.22034/iw.2020.255433.1469FAمحمدهادی توکلیعضو هیأت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه0000-0002-1107-8204Journal Article20201101In confirming the theory that the fanā or Waḥdat al-wujūd in Islamic mysticism is due to the entry of Vedanta's teachings into the Islamic world,Zaehner paid attention to some of Bayazid's statements and tried hard to reconcile some of his statements with the words of the Upanishads. In describing his ascension (miraj),Bayazid called what he saw in this journey a khudā (deception) and This prompted Zaehner to introduce "deception" as the equivalent of "Maya" in the Shvetashvatara Upanishad.In order to strengthen his theory, he also tried to find a suitable equivalent in the Upanishads and the Bhagavadgītā among some of the other titles that Bayazid mentioned in his Ascension.In this writing,by proving the Islamic origin of the interpretation of "deception" and also by arguing the semantic difference between "deception" and "Maya",the inaccuracy of Zaehner's claim is revealed and his theory about the influence of Vedanta on Islamic mysticism is challenged.زینر با این پندار که فنا یا وحدت وجود در عرفان اسلامی، مربوط به ورود آموزههای مکتب فلسفی ودانته، به جهان اسلام است، بیانات بایزید را محمل مناسبی برای تأیید دیدگاههای خویش یافته و سعی بسیار در ایجاد مطابقت میان برخی گفتههای وی با عبارات اوپانیشادها نموده است. در معراجنامه کوتاهی از بایزید که در کتاب اللمع ذکر شده، بایزید آنچه که در این سفر مشاهده نموده را خدعه نامیده است و همین امر زینر را واداشته تا «خدعه» را معادل «مایا» در اوپانیشاد شوتاشوتره معرفی کندو وی همچنین سعی کرده در جهت تقویت نظریه خود میان برخی دیگر از عناوینی که بایزید در معراجنامه خود ذکر کرده، معادل مناسبی در اوپانیشادها و گیتا بیابد. در این نگارش با اثبات اصالت اسلامی خدعه و استدلال بر عدم مطابقت معنایی این دو بطلان ادعای زینر آشکار میشود و نظریه او در خصوص تأثیر ودانته بر عرفان اسلامی به چالش کشیده میشود.http://www.javidankherad.ir/article_132261_a849919aff703c3e613914ace18932c4.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823Closed-mindedness and Academic Practice: How an Intellectual Vice Can Infect the scientific communityکوتهنظری و فعالیت دانشگاهی: چگونه رذیلتی فکری میتواند اجتماع علمی را آلوده کند8511113226210.22034/iw.2021.254755.1466FAامیرحسین خداپرستمؤسسهی پژوهشی جکمت و فلسفهی ایرانJournal Article20201027Closed-mindedness is an intellectual vice that that degrades people intellectually and practically. Academic practice, in particular, requires an open mind which is susceptible of critical dialogue, that is, the same virtues and skills that are at the opposite end of the spectrum. Thus, if we take closed-mindedness as a vice that should be avoided by the general public, it is a devastating flaw for academics in particular that undermines the different functions of their activities. In this paper, after outlining a framework that provides an opportunity to discuss the importance and impact of moral and intellectual virtues and vices on academic activity, we turn to the main features of closed-mindedness and what makes it an intellectual vice. Then, we show how this vice misleads the three functions of academic practice and degrades them, while open-mindedness enriches these functions and helps them to be realized in the best possible way.کوتهنظری رذیلتی فکری است که موجب تنزل فکری و عملیِ افراد میشود. فعالیت دانشگاهی، به طور خاص، نیازمند ذهنِ گشوده و پذیرای گفتوگوی نقادانه است، یعنی همان فضیلتها و مهارتهایی که در نقطهی مقابل کوتهنظری قرار دارند. بنابراین، اگر کوتهنظری رذیلتی است که عموم افراد باید از آن بپرهیزند، برای دانشگاهیان، به طور خاص، عیب و ایرادی ویرانگر است که کارکردهای متفاوتِ فعالیتهایشان را تباه میکند. در این مقاله، پس از طرح چارچوبی که مجال بحث دربارهی اهمیت و تأثیر فضیلتها و رذیلتهای اخلاقی و فکری را بر فعالیت دانشگاهی فراهم میکند، به ویژگیهای عمدهی کوتهنظری و آنچه آن را رذیلتی فکری میسازد میپردازیم. سپس، نشان میدهیم که این رذیلت چگونه کارکردهای سهگانهی فعالیت دانشگاهی را به بیراهه میبرد و موجب تنزل آنها میشود در حالی که در نقطهی مقابل، گشودگی ذهنی به این کارکردها غنا میبخشد و به تحقق آنها به بهترین شکل کمک میکند.http://www.javidankherad.ir/article_132262_a879d0d60e19ee45ac13680f14e7f3ff.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823The semantics and metaphysics of dispositionsتاملی بر سمانتیک و متافیزیک قابلیتها11113913226410.22034/iw.2021.240463.1436FAمحمدحسین محمدعلی خلجگروه آموزشی فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی0000-0001-6193-3080Journal Article20200721The present paper is initially intended to provide an introduction to the literature on the metaphysics and semantics of dispositions in analytic philosophy. To this end, I characterize five semantic approaches to disposition ascriptions (the simple conditional analysis, the modified conditional analyses, the unanalyzable approach, the generic account, and the graded models) and show what kind of metaphysic is consistent with each of them. With this survey on the table, I am inclined to say that the arguments against the simple and modified conditional analyses are sufficiently good to refute these analyses. In addition to that, I put forward several arguments against the generic account and the graded model, arguing that the unanalyzable approach is preferable to its opponents. Finally, given this analyzability and the possibility of unmanifesting dispositions, I side with the kind of dispositionalism suggested by Martin and Heilهدفِ نخستِ مقالۀ حاضر معرفیِ مبحثِ قابلیتها در فلسفۀ تحلیلی و روایتِ تاریخِ آن از زاویۀ مسئلههای سمانتیکی و متافیزیکیِ آنها است. برای این منظور من ابتدا پرسشِ سمانتیکی و پرسشِ متافیزیکی در قبالِ قابلیتها را از هم تفکیک میکنم. سپس پنج رویکردِ سمانتیکِ مختلف به قابلیتها (یعنی تحلیلِ شرطیِ ساده، تحلیلناپذیر دانستن، تحلیلهای شرطیِ اصلاحشده، تحلیلِ نوعی و تحلیلِ مدرج) و متافیزیکهای متناظر با آنها را معرفی مینمایم. به نظرِ من نقدهایی که بر تحلیلِ شرطیِ ساده و تحلیلهای شرطیِ اصلاحشده وارد آمده است برای ردِّ آنها کافی است. من علاوه بر روایتِ این نقدها سه نقدِ جدید علیهِ تحلیلِ نوعی و دو نقدِ تازه نیز بر تحلیلِ مدرج وارد میکنم. در نتیجه از دیدِ من رویکردِ سمانتیکی که قابلیتها را تحلیلناپذیر میداند ارجح است. این تحلیلناپذیری و به همراهِ امکانِ قابلیتهایی که هرگز به نمایش در نمیآیند دلایلِ خوبی را برای رویکردِ متافیزیکیِ قابلیتباوری فراهم میآورد.http://www.javidankherad.ir/article_132264_9263deff25835772a4209d942da36e2a.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823Apriorism and Platonic Chorismos in the Origin of Heidegger’s Ontological Differenceپیشینیانگاری و خوریسموس افلاطونی در خاستگاه تمایز هستیشناختیِ هایدگر14116813449610.22034/iw.2021.294489.1547FAاحمد رجبیگروه فلسفه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه تهران، ایرانorcid.org/0000-0003-2503-7216Journal Article20210710This paper attempts to pursue the critique of Platonic Chorismos relating to Heidegger’s later thought and thereby to reveal what kind of necessity is involved in the difference, priority and transcendence of ‘the clearing’ (Lichtung) or the Being as such, as the origin of the ontological difference, with regard to the Being of beings and the understanding of Being according to the problem of Phenomenology, i.e. the possibility of appearance and phenomenality. This necessity will be first considered by interpretation of the difference and priority of ‘the clearing’ with regard to the status of phenomenological Apriori in Heidegger’s earlier and later thought by his referring to Plato’s Doctrine of Recollection; then, Heidegger’s interpretation of Plato’s Doctrine of Ideas, especially the Idea of the Good, will be pursued too in three periods in Heidegger’s thought in order to disclose the transcendence and separation of ‘the clearing’ from Being and appearance, and consequently, the concealment and unavailability of ‘the clearing’ at least in a deep nexus with Plato’s Allegories of Sun and Cave; a connection that has to be emphasized in contrast to Heidegger’s own position against Plato’s Doctrine of Truth.در این نوشتار کوشیده میشود با پیگیریِ نقد خوریسموس افلاطونی به اندیشة متأخر هایدگر، نشان داده شود که تمایز، تقدم و تعالیِ رویدادِ روشنگاه یا خودِ وجود نسبت به وجودِ موجود و فهم وجود، به مثابة خاستگاه تمایز هستیشناختی، چه ضرورتی برحسب مسألة پدیدارشناسی، یعنی امکان ظهور و پدیداریِ پدیدار دارد. این ضرورت از سه منظر، نخست با تفسیر تمایز و تقدمِ روشنگاه، ذیل جایگاه امر پیشینیِ پدیدارشناختی در اندیشة متقدم و متأخر هایدگر و رجوع او به نظریة یادآوری افلاطون بررسی میشود؛ سپس با بررسی تفسیر هایدگر از نظریة ایدهها و به ویژه، ایدة خیر افلاطون در سه دورة فکری هایدگر، جدایی و تعالیِ روشنگاه از وجود و ظهور، و بر این اساس، سرانجام پوشیدگی و دسترسناپذیریِ روشنگاه در پیوند عمیق آن با تمثیل خورشید و غار افلاطون نشان داده میشود، پیوندی که باید آن را در تقابل با موضعِ خودِ هایدگر متأخر دربارة آموزة حقیقت افلاطون، برجسته ساخت.http://www.javidankherad.ir/article_134496_4b63a00f37a27a16aea187fa326a4f1b.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823Martin Heidegger’s Way of Thinking: Its Steps and significant Stagesراه فکری هایدگر: مراحل و منازل17119913226510.22034/iw.2021.279257.1518FAسید مسعود زمانیاستادیار و عضو هئت علمی0000 0003 1590 6297Journal Article20210404The present paper gives an overview of Heidegger's way of thinking, but against the main stream of his studies, that divides his thinking in two steps: before the so called "the turn" and after it. Thus it has been talked about Heidegger I and II too. This paper but presents his thinking as a way with some turns, that can be summarized into four main steps. Heidegger himself talks about three formulations and three steps of his question of being: “the question of the meaning of being”, the “question concerning the truth of being” and finally the “question concerning the location of being” or "topology of Being". This article recognizes the time before summer 1923 as the fourth step, in which Heidegger’s thinking belong to Philosophy of life. So the task of this paper is the explication of these steps, their spans and their relations to each other.مقالۀ حاضر نگاهی جامع بر راه فکری هایدگرمیافکند، منتهی برخلاف مشهوراتِ مطالعات هایدگر، که اندیشۀ او را دو مرحله میداند: پیش از «گشت» و پس از آن. بنابراین غالباً نیز از هایدگر یک و دو میگویند. اما این نوشتار اندیشۀ هایدگر را به صورت راهی تصویر مینماید با پیچ و خمها یا گشتهای فراوان، که با استناد به خود هایدگر آن را در چهار مرحله خلاصه میکند. او خود از سه تقریر پرسش وجود و نیز صراحتاً از سه مرحلة راه فکری خود خبر میدهد: پرسش از معنای وجود، پرسش از حقیقت وجود و سرانجام پرسش از محلشناسی وجود. مقاله یک دورۀ چهارمی را نیز در ابتدای این مراحل بازمیشناسد: پیش از تابستان 1923 را، که در آن اندیشۀ هایدگر جزو فلسفۀ زندگانی است. کار اصلی این مقاله توضیح و تبیین کلی این مراحل چهارگانه، بازۀ زمانیشان و توضیحی در مورد نسبت میان آنها است.http://www.javidankherad.ir/article_132265_678f65e5c2393d191533e6eaa3f3f38b.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823THE TREATISE "SHARḤ-I MUṢṬALAḤAT-I ṢUFIYYEH" BY AN ANONYMOUS WRITER: CRITICAL EDITION WITH INTRODUCTIONتصحیح رسالۀ «شرح مصطلحات صوفیه» از نویسندهای ناشناخته به همراه مقدمۀ تحلیلی و مقایسۀ محتوای آن با رسالۀ «رشف الالحاظ» منسوب به اُلفَتی تبریزی19722513226610.22034/iw.2021.269182.1498FAمحمد سوریقم، پردیسان، انتهای بلوار دانشگاه، دانشگاه باقرالعلوم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکدۀ فلسفه و کلام اسلامی، گروه فلسفه،0000-0003-0451-0422پروینسادات قوامیپژوهشگر0000000328263833Journal Article20210118هرچند عارفان مسلمان در تجربههای معنوی خود و مواجهه با امر مقدّس از اصطلاحات موجود در قرآن و احادیث علوم اسلامی استفاده میکردند، ولی در مواردی ناگزیر بودند واژگان موجود در زبان عموم را به کار ببرند و معانیِ خاصی به آنها ببخشند. عارفان، با وجود مخالفت متشرعان، بهویژه از اصطلاحات متعدد مربوط به عشق و باده استفادۀ بسیار بردند. بهتدریج صدها اصطلاح میانشان شکل گرفت که خود نیاز به تبیین داشت. در کتابهای عرفانی بخشی از کتاب به شرح اصطلاحات اختصاص یافته است. بهعلاوه، رسالههای مستقلی وجود دارد که به شرح این اصطلاحات پرداختهاند. در مقالۀ حاضر یکی از این رسالهها از نویسندهای ناشناس با عنوان «شرح مصطلحات صوفیه» را بر اساس نسخهای کهن تصحیح کردهایم. شباهتهای بسیاری میان این رساله و رسالۀ رشف الالحاظ فی کشف الالفاظ منسوب به الفتی تبریزی وجود دارد. البته تفاوتهای زیاد میان این دو رساله نشان میدهد با دو رسالۀ مستقل مواجه هستیم.هرچند عارفان مسلمان در تجربههای معنوی خود و مواجهه با امر مقدّس از اصطلاحات موجود در قرآن و احادیث علوم اسلامی استفاده میکردند، ولی در مواردی ناگزیر بودند واژگان موجود در زبان عموم را به کار ببرند و معانیِ خاصی به آنها ببخشند. عارفان، با وجود مخالفت متشرعان، بهویژه از اصطلاحات متعدد مربوط به عشق و باده استفادۀ بسیار بردند. بهتدریج صدها اصطلاح میانشان شکل گرفت که خود نیاز به تبیین داشت. در کتابهای عرفانی بخشی از کتاب به شرح اصطلاحات اختصاص یافته است. بهعلاوه، رسالههای مستقلی وجود دارد که به شرح این اصطلاحات پرداختهاند. در مقالۀ حاضر یکی از این رسالهها از نویسندهای ناشناس با عنوان «شرح مصطلحات صوفیه» را بر اساس نسخهای کهن تصحیح کردهایم. شباهتهای بسیاری میان این رساله و رسالۀ رشف الالحاظ فی کشف الالفاظ منسوب به الفتی تبریزی وجود دارد. البته تفاوتهای زیاد میان این دو رساله نشان میدهد با دو رسالۀ مستقل مواجه هستیم.http://www.javidankherad.ir/article_132266_b5414c530ba5b0a4036cd9184a9c72bc.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823On Message of Dasātirگفتاری در باب پیام دساتیر22725013928610.22034/iw.2021.286200.1533FAامین شاه وردیدکترای فلسفه از دانشگاه اصفهانJournal Article20210605Based on Dasātir’s approach, world history is divided into some basic periods (Mehīn Charkh) and each of these main periods is divided into some shorter periods (Kehīn Charkh). The big period which we are in it has begun with “Ābād”, the prophet who all of the people in the current world are of his generation. After Ābād’s period, three short periods have been passed until fifth-period “Golshāhīān”. Studying Dasātirian criteria for the beginning and end of the one period, it is shown “Kay khōsrow” is the final prophet of Golshāhīān and Zoroaster is the first prophet of the consequent period. Concerning this fact that “Fifth Sāsān” is the final prophet of the Zoroastrian period and “Parvīz” is the last divine king in Dasātir, it is demonstrated that Dasātir should be considered as the enunciation of Āzarkeyvān who will be the first prophet of the seventh short period.بر اساس دیدگاه اصلی دساتیر، تاریخ جهان به برخی دورههای بزرگ اصلی (مهین چرخ) تقسیم میشود که تعداد دقیق آنها دانسته نیست. هر یک از این دورهها نیز به چند دورة کوچکتر (کهین چرخ) تقسیم میشود و در انتها، دورهای بزرگ با یکی از این دورههای کوچکتر پایان میپذیرد. آغازگر دورة بزرگی که اکنون در آن قرار داریم «آباد»، پیامبری است که همه انسانهای امروزی از نسل او هستند. این دوره با سه دورة کوچک دیگر دنبال شده تا به دورة «گلشاهیان» رسیده است. در این مقاله، با بررسی معیارهای دساتیریِ شروع و پایان یک دورة کوچک، نشان داده میشود که کیخسرو آخرین پیامبر گلشاهی و زرتشت نخستین پیامبر دورة بعد است. در ادامه، با توجه به اینکه ساسان پنجم آخرین پیامبر دورة زرتشتی و پرویز آخرین پادشاه الهی دساتیر است، استدلال میشود که دساتیر را باید بشارتنامة ظهور آذرکیوان به مثابه نخستین پیامبر هفتمین کهین چرخ در نظر گرفت.http://www.javidankherad.ir/article_139286_898f96346dbb4a43eb9cc8e1079ba774.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823The Agreement of Suhrawardi and Plato’s Symbolic Expression in respect of the Self-Knowledge as the Beginning of Philosophical Practiceقرابت بیان رمزیـتمثیلی سهروردی و افلاطون دربارۀ خودشناسی بهعنوان سرآغاز سلوک فلسفی25128213721910.22034/iw.2021.298112.1554FAرضا کورنگ بهشتیگروه فلسفه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران0000-0003-1613-2625مجید طاوسی ینگابادیگروه فلسفه و حکمت اسلامی، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه شهید چمران اهواز،اهواز، ایرانJournal Article20210803The connection between Plato’s philosophy and theIlluminationist Wisdom can be seen through the analysis of the agreements between these two philosophers in their treatment of key ideas which are rooted in “the eternal substance of wisdom”.In this analysis the works of the two philosophers are compared with one another in terms of their spiritual character. The goal of true philosophy, as conceived by Plato and Suhrawardi, is happiness which ultimately coincides with theGodlikeness.Therefore, the most fundamental theme in thisphilosophy is the identity of the essence of man with the divine truths, which man has forgotten as a consequence of his corporeality.Thefirst principle of philosophy as a spiritual path is thus the remembrance of the deiform nature of the self. In addition to reasoning about this theme, Suhrawardi and Plato deal with it in a symbolical-allegorical way.The symbols concerning this theme can be found in Suhrawardi’s mystical treatises and in Plato’s dialogues such as Republic and Phaedrus.These symbols are representative of the twofold nature of man, celestial and terrestrial—symbols such as hedgehog, dewdrop, bird, heart, the world-reflecting cup, the winged chariot, the eye of the soul, and their correlated symbols such as entombment and ensnarement in leather, cave or well.پیوند فلسفه افلاطون و حکمت اشراقی را صرفنظر تصریحات سهروردی درباب افلاطون بهعنوان برجستهترین حکیم صاحب شهود، میتوان از طریق واکاوی قرابتهای این دوفیلسوف درپرداختن به معانی کلیدی که بهتعبیر سهروردی در«خمیره ازلی حکمت» ریشه دارند، بازشناخت. طبق این روش که فراترازپژوهشهای تاریخی است، آثار این دو فیلسوف از جهتی مقایسه می-شوند که واجد مضامین سلوکی و معنویاند. غایت فلسفه راستینی که افلاطون و سهروردی بدان اشتغال داشتهاند سعادت بوده واین سعادت همان تشبّه به اله است. ازاینرو، مضمون بنیادی دراین فلسفه عبارت است ازسنخیت حقیقت انسان باحقایق الهی که براثرتعلق یافتن به تن فراموش شدهاست. بدینترتیب اصل آغازین فلسفه بهعنوان نوعی سلوک معنوی تذکار خود الهی بهعنوان استعدادی درانسان برای حصول آن غایت است. سهروردی و افلاطون علاوهبر بحث نظری دربارة این مضمون، بابیان رمزی نیز بدان پرداختهاند. درآثار سهروردی، بهصورت متمرکز دررسالههای تمثیلی، و در افلاطون نیز، در گفتگوهایی نظیر جمهوری و فایدروس میتوان رمزهایی که درمقام این تذکارند بازشناخت. رمزهایی نظیر خارپشت، قطره شبنم، پرنده، قلب و جامجهاننما، و رمزهای همبسته باآنها، نظیر اسارت دردام و چرم و چاه همگی نمودار وضعیّت دوگانه بشرند: آسمانی و زمینی. این معانی رادرافلاطون بارمزهایی نظیرارابه بالداروچشم جان،ودرمقابل باهیولای توفونی، گلاوکس دریایی ونیزدرپیوندبارمزهای اسارت درغار و دفنشدن درقبر میتوان بازشناخت.http://www.javidankherad.ir/article_137219_122a239ebe11def9f29945fb61c36b4c.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823The priority of the practical theosophy over the theoretical wisdom in Suhrawardi’s illuminationist philosophyتقدم حکمت عملی بر حکمت نظری در مکتب اشراقی سهروردی28331113226810.22034/iw.2021.252719.1461FAنوشین نظیری خامنهگروه فلسفه/ دانشکده اهیات، حقوق و علوم سیاسی/ دانشگاه علوم و تحقیقات تهران/ ایرانسید عباس ذهبیگروه فلسفه، دانشکده حقوق، الهیات و علوم سیاسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات، تهران، ایرانبابک عباسیگروه فلسفه، دانشکده حقوق، الهیات و علوم سیاسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات، تهران، ایراناحمد بهشتیگروه فلسفه، دانشکده الهیات، دانشگاه تهرانJournal Article20201014There are some evidences in Suhrawardi’s works about the preference of the practice compared with theoretical research that it can direct us to the preference of practical thosophy towards theoretical wisdom with giving some reasons. Theoretical wisdom was prioritized compared with practical theosophy before Suhrawardi, especially in Peripatetic school, but Suhrawardi established a wisdom by using illuminative way with the discussing way and by prioritizing this way compared with the discussing way by criticizing Peripatetics in which practical wisdom is prioritized,the priority in terms of essence not time. Mystical journey and aceticism is a impartible part of Suhrawardi’s practical theosophy. His wisdom is an intuitive and mystical wisdom in which Hakim experience the realities objectively not subjectively. Hence we can called Suhrawardi an empiricist philosopher, an intuitive and mystical experiment. The priority of practical wisdom over theoretical wisdom is investigable in his written thought and also in his practical life.در آثار و زندگی سهروردی دلایل و شواهدی موجود است که از آن میتوان به ارجحیت حکمت عملی بر حکمت نظری دست یافت. پیش از سهروردی، حکمت نظری نسبت به حکمت عملی، بخصوص در فلسفه مشایی، دارای ارجحیت بود؛ اما سهروردی با اتخاذ روش ذوقی در کنار روش بحثی و تقدم قایل شدن بر این روش و انتقاد از مشائیان در پرداختن بیش از حد به روش بحثی، حکمتی را بنیان نهاد که در آن با توجه به ارتباط مستقیم روش ذوقی با عمل، تقدم از آن حکمت عملی است و این تقدم، بالشرف است نه زمانی. ریاضت و ارتباط با عالم مثال، جزء جداناشدنی حکمت عملی سهروردی است. حکمت او حکمتی وجدانی و عرفانی است که حکیم به صورت عینی، تجربهکننده حقایق است. از این جهت میتوان سهروردی را فیلسوفی تجربهگرا نامید، تجربهای وجدانی و شهودی و عرفانی. این تقدم در اندیشههای مکتوب و زندگی عملی او بررسی شدهاست.http://www.javidankherad.ir/article_132268_0e4d99792e6d519b56e0c18bb89f4114.pdfمؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانجاویدان خرد2251-8932183920210823an epistemological approach to biological kindsرویکرد معرفتی به انواع طبیعی زیستی31333313227010.22034/iw.2020.232241.1427FAمحمدمهدی هاتفپژوهشگر پسادکتری/ موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانJournal Article20200612Among the conceptual ingredients of natural kinds, concerning living creatures specially, has been the idea of essentialism. This idea however was challenged by the evolutionary theory in biological world which provided a new view of biological species. In order to analyze the relation between natural kinds and essentialism, I focus on reasons motivated philosophers to invoke the idea of natural kinds and show that this motivation was principally epistemological, i.e. to solve inductive problems. In this view, essentialism, in its strong from, is considered to be a redundant condition for natural kinds,. Essentialism,, in its weaker sense,, is however required, meaning that properties underlying induction must be shared by every individual of a kind, in order to warrant the inductive inference. A consequence of weakening essentialism in natural kinds is the possibility to suggest a unified concept of natural kinds for various sciences, biological and physical.از مقومات مفهومی انواع طبیعی، بویژه در نسبت با موجودات زنده، ایدۀ ذاتگرایی بوده است. نظریۀ تکامل اما با طرح تلقی تازهای از گونههای زیستی ذاتگرایی را در دامنۀ زیستشناسی عمیقا به چالش کشید. در این مقاله با هدف تحلیل نسبت انواع طبیعی و ذاتگرایی به سراغ ریشههای رجوع فیلسوفان به ایدۀ انواع طبیعی خواهم رفت و نشان خواهم داد خاستگاه طرح این ایده اساسا خاستگاهی معرفتی، یعنی حل مشکلات استقرا، بوده است. در این تحلیل، ذاتگرایی در شکل قوی آن شرطی اضافی برای انواع طبیعی خواهد بود، زیرا برای اینکه یک استقرا معتبر باشد نیازی به درونی بودن ویژگیهای پایۀ استقرا نیست. با این حال ذاتگرایی در معنایی ضعیفتر همچنان لازم است، یعنی باید ویژگیهای پایۀ استقرا در تمام افراد نوع مشترک باشند تا تعمیم استقرایی را تضمین کنند. ثمرۀ تضعیف ذاتگرایی امکان به دست دادن مفهومی یکپارچه از انواع طبیعی برای علوم مختلف -زیستی و غیر زیستی- است.http://www.javidankherad.ir/article_132270_f6b21dee3fb64107cdd80d81da373401.pdf