نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 پژوهشگر گروه مطالعات علم، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
2 عضو هیأت علمی گروه مطالعات علم، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
چکیده
کلیدواژهها
اکنون، در سالهای آغازین قرن بیست و یکم، اغراق نیست اگر گفته شود که طبیعتگرایی رایجترین و نافذترین دیدگاه در فلسفة تحلیلی معاصر است. این مطلبی است که بارها و بارها گفته شده است. به عنوان نمونه، جِیگوُن کیم[1] میگوید که تعداد قابل توجّهی از فیلسوفان تحلیلی ابایی ندارند که ابراز کنند طبیعتگرا هستند و «بیان دارند که فلسفه، هرچه هست، باید از قوانین طبیعتگرایی تبعیت کند»، و بنابراین، نتیجه میگیرد که طبیعتگرایی فلسفی به عنوان ایدئولوژی یا مسلک حاکم[2] بر فلسفه، آن را «هدایت و مقیَّد کرده است».[3] رابرت آودی[4] نیز چنین بیان میکند که «بسیار محتمل است طبیعتگرایی نافذترین و اثرگذارترین جهتگیری[5] در فلسفة امروز باشد»، که «به طور گستردهای پیشفرض گرفته شده»، و «معمولاً احساس میشود که انحراف از آن، نیازمند توجیه است».[6]
امّا «طبیعتگرایی» به هیچ عنوان برچسبی نیست که بتواند رویکرد فلسفی یک فیلسوف را به دقّت روشن کند. چنانکه دیوید پپینو[7] میگوید، «این روزها تقریباً همه میخواهند «طبیعتگرا» باشند»، ولی واقعیّت این است که به هر حال این افراد در مورد موضوعات مهم فلسفی، مواضع مختلفی دارند.[8] بَری استرود[9] نیز طبیعتگرایی را مانند «صلح جهانی»[10] میداند که «تقریباً هرکس به وفاداری به آن سوگند میخورد ... امّا هنوز شروع مجادلات دربارة اینکه انجام چه کاری ذیل این شعار مناسب یا قابل قبول است، دور از انتظار نیست».[11] بنابراین، پرسش از چیستی طبیعتگرایی و مسائل حول آن، هنوز موضوعاتی مطرح و درخور توجّهاند.
به طور خلاصه، اغلبِ کسانی که در مورد طبیعتگرایی نوشتهاند، آن را با این توصیف فهمیدهاند که طبیعتگرایی عبارت است از دو آموزة فلسفی؛ یک آموزة روششناختی (طبیعتگرایی روششناختی) و یک آموزة هستیشناختی (طبیعتگرایی هستیشناختی). این تلقّی از طبیعتگرایی را میتوان دیدگاه متعارف[12] نامید. امّا در این توصیفِ طبیعتگرایی یک مشکل مهم وجود دارد: اینکه این آموزههای فلسفی چه ارتباطی با یکدیگر دارند که هر دو، «طبیعتگرایی» خوانده میشوند، در حالی که دستکم در بدو امر به نظر میرسد که آموزههایی مختلف و بیارتباط با هم باشند؟
در این مقاله، پاسخهای داده شده به پرسش اخیر را بررسی و ارزیابی کردهایم. برای این منظور، ابتدا صورتبندی متعارف آموزههای طبیعتگرایی را معرّفی کردهایم. سپس، انواع رابطههای ممکن این دو آموزه را برشمرده و آنها را یک به یک ارزیابی کردهایم. در پایان، با ارائة پیشنهاد جایگزینی برای صورتبندی طبیعتگرایی فلسفی (به جای دیدگاه متعارف)، تلاش کردهایم نشان دهیم مسألة ارتباط آموزههای طبیعتگرایی نتیجة دیدگاه متعارف است و با این پیشنهاد جایگزین، این مسأله منحل میشود.
طبیعتگرایی: دیدگاه متعارف
برخی بر این باورند که «طبیعتگرایی» صرفاً لفظی مشترک برای چند دیدگاه فلسفیِ مختلف (و نه لزوماً مرتبط) است.[13] در اینصورت، این پرسش پیش میآید که چرا طیف وسیعی از نظریّهها و دیدگاهها در فلسفه (چه در دوران معاصر و چه در ادوار گذشته) با لفظ واحدِ «طبیعتگرایانه» توصیف میشود؟ برخی نیز «طبیعتگرایی» را دیدگاهی یکپارچه و با معنای واحد میدانند.[14] در نتیجة این تلقّی از طبیعتگرایی نیز این پرسش پیش میآید که اگر طبیعتگرایی دیدگاهی یکپارچه و واحد است، پس چگونه انواع طبیعتگرایی به یکدیگر مربوط میشوند؟ طبق «دیدگاه متعارف»، طبیعتگرایی دیدگاهی است که دو (یا سه) نوع اصلی دارد که هر یک با آموزهای فلسفی معرفی میشود، و فرد بیآنکه به وجود رابطهای میان این انواع ملتزم باشد، میتواند به یکی از این آموزهها یا به هر دو (یا هر سه) آموزه باور داشته باشد. در این بخش، به بررسی دیدگاه متعارف دربارة طبیعتگرایی میپردازیم.
به طور متداول، از سه نوع طبیعتگرایی نام برده میشود: طبیعتگرایی هستیشناختی (یا متافیزیکی)،[15]طبیعتگرایی روششناختی،[16] و طبیعتگرایی معرفتشناختی.[17]و[18] به قول استرود، طبیعتگرایی هستیشناختی مربوط میشود به «آنچه در جهان هست»، و طبیعتگرایی روششناختی مربوط است به «طریق مطالعه یا جستار آنچه در جهان چنان است».[19] طبیعتگرایی معرفتشناختی نیز رابطة نزدیکی با طبیعتگرایی روششناختی دارد و ما در این مقاله از تفاوت ظریف این دو صرفنظر میکنیم و این دو را مسامحتاً یکی در نظر میگیریم.[20] بنابراین، طبق دیدگاه متعارف، مصادیق مختلف طبیعتگرایی در فلسفه متأثر از یکی از این دو نوع طبیعتگرایی (یا هر دوی آنها) میباشند. در ادامه، این دو نوع طبیعتگرایی و صورتبندی آموزههای مربوط به آنها معرفی میشوند.
طبیعتگرایی هستیشناختی
آموزة طبیعتگرایی هستیشناختی را در کلیترین شکل آن، میتوان با پیروی از تعریف استرود به صورت زیر در نظر گرفت:
هرآنچه موجود است، صرفاً در جهان طبیعی است.[21]
اگر «چیزهایی را که در جهان طبیعی هستند» «امور طبیعی» بنامیم، آنگاه میتوان عبارت فوق را به صورت زیر بازنویسی کرد:
(ON): صرفاً امور طبیعی وجود دارند.
این تعریف، به طور ضمنی وجهی سلبی دارد که طبق آن، «امور غیرطبیعی» وجود ندارند؛ مثلاً اموری که نوعاً شامل هستندههایغیرطبیعی (به خصوص هستندههای فوقطبیعی، مانند خدا، فرشته و نفس دکارتی) دانسته میشوند. امّا همانطور که استرود و مایکل ری[22] تأکید داشتهاند،[23]تعاریفی مانند (ON) چندان آگاهیبخش نیستند و از اینرو، نیازمند شفافسازیاند. به طور خاص، باید روشن شود که منظور از «امر طبیعی» در آموزة (ON) چیست. بنابراین، طبیعتگرایان در بحثهای خود در مورد طبیعتگرایی هستیشناختی، پس از ارائة تعریف کلی این آموزه، معمولاً به طور صریح یا ضمنی پیشنهادی را برای تعریف امر طبیعی مطرح میکنند. در این مجال اندک نخواهیم توانست به این بحث مفصل وارد شویم.[24]
طبیعتگرایی روششناختی
میتوان از سه نوع طبیعتگرایی روششناختی نام برد: دیدگاه غیربازنگرانه،[25]دیدگاه بازنگرانه[26] و دیدگاه بازنگرانة معتدل.[27] در اینجا تنها آن نوع طبیعتگرایی روششناختی را مورد توجّه قرار میدهیم که عمدتاً در بحثهای حول روششناسی طبیعتگرایانه مورد نظر است، یعنی دیدگاه بازنگرانه.
از انتهای قرن نوزدهم تاکنون، بسیاری از فیلسوفانِ طبیعتگرا بر این مطلب تأکید کردهاند که روشهای سنّتی فلسفه، بیثمر و نامولّد بودهاند، و این حقیقت که مسائل فلسفیِ بسیاری حلنشده باقی ماندهاند، نتیجة همین بیثمریِ روشهای سنّتی بوده است. در مقابل، از نظر ایشان، بیشتر (یا همه) معرفتی که نسبت به جهان داریم، با به کار بردن روش علمی حاصل شده است.[28] بنابراین، برای این دسته از طبیعتگرایان، موفقیت علم، نتیجة استفاده از روش متمایز علم بوده، و ناموفّقیت فلسفه (به زعم ایشان)، نتیجة متابعت از روشهای ناموفّق فلسفة اولی[29] بوده است. چنین دیدگاهی این پیشفرض را دارد که فلسفه، در مجموع، فعّالیتِ معرفتزایی نبوده است. اکنون، اگر فرض شود که تلاش فیلسوفان سنّتی، معطوف به کسب معرفت پیشینی بوده است، آموزة زیر ناموفّقیت فلسفه را توضیح میدهد:
طریق پیشینی برای کسب معرفت (پیشینی) وجود ندارد، و از اینرو، هر تلاشی در این مسیر محکوم به شکست است. اکنون، اگر مسائل فلسفه را مسائل اصیلی بدانیم، تنها نسخهای که میتوان در سایة چنین دیدگاهی به فیلسوفان داد این خواهد بود که باید روشهای سنّتی را ترک کنند و صرفاً روشهای پسینی (تجربی) علم را در حل مسائل فلسفی به کار برند. این، همان چیزی است که نسخة بازنگرانة طبیعتگرایی روششناختی تجویز میکند و میتوان آن را به صورت آموزة زیر خلاصه کرد:
(MN): تنها روشی که به کار بردن آن (در همة حوزهها شامل فلسفه) به معرفت منجر میشود، روش علمی (تجربی) است.
(MN) را میتوان در توصیف ارائه شده برای طبیعتگرایی روششناختی در آثار فیلسوفان مختلف (مخصوصاً طبیعتگرایان) یافت. مثلاً، طبق نظر کیم، ادّعای طبیعتگرایی روششناختی را میتوان اینگونه بیان کرد که «روش علمی تنها روش کسب معرفت یا اطلاعات موثق در همة قلمروها از جمله فلسفه است».[30] کِیث کَمبل[31] نیز در دایرةالمعارف فلسفه،[32]منظر روششناختی طبیعتگرایی را چنین توصیف میکند:
«... طبیعتگرایی گاهی به مثابة قاعدهای مربوط به روش در نظر گرفته میشود تا آموزهای متافیزیکی. روشی طبیعی برای تحقیق وجود دارد که شامل اقدام برای تبیین و فهمیدن جهان از طریق یافتن فرایندهای علّی طبیعیای است که اشیای طبیعی توسط آنها به وجود میآیند، معلول خود را به وجود میآورند، و از بین میروند. هر معرفت اصیلی از این نوع طبیعیِ تبیینی است؛ انسانها که خود بخشی از نظم طبیعیاند، بصیرت یا شهود ویژهای که بتواند مسیر مستقیمتری به معرفت فراهم کند ندارند. و روش علوم طبیعی که اینچنین موفّقاند، همین روشهای طبیعیاند که گزینش شده و نظاممندتر شدهاند».[33]
ماریو دیکارو[34] و دیوید مکآرتور[35] نیز «طبیعتگرای علمی روششناختی (معرفتشناختی)» را به عنوان کسی معرفی میکنند که بر این باور است که «صرفاً با متابعت از روشهای علوم طبیعی – یا دستکم، روشهای تجربی تحقیق پسینی – است که فرد به معرفت اصیل دست مییابد».[36] مایکل دیوِت[37] نیز طبیعتگرایی را به مثابة این آموزه تعریف میکند که «صرفاً یک طریق دانستن وجود دارد، طریق تجربی که پایة علوم است (هرچه آن طریق ممکن است باشد)».[38] تعاریف مشابهی را میتوان در برخی آثار دیگر نیز یافت که اساساً تأکید همة آنها بر اِعمال انحصاری روش علمی بر فعالیت فلسفی یا پیوستگی فلسفه با علم است.[39] به طور خاص، بسیاری از ضد طبیعتگرایان نیز طبیعتگرایی روششناختی را اینگونه فهمیدهاند.[40]
رابطة آموزههای طبیعتگرایی
اکنون که آموزههای هستیشناختی و روششناختی طبیعتگرایی تا حدودی مشخّص شدند، زمان بررسی این مطلب است که آیا طبیعتگرایی دیدگاهی یکپارچه است که هر دو آموزه را در برمیگیرد، یا دو آموزة طبیعتگرایی، مستقل از هم و بیارتباط با یکدیگرند. برای بررسی این موضوع، باید بررسی شود که آیا رابطهای میان آموزههای طبیعتگرایی وجود دارد یا نه؟ چنانکه بیان شد، در دیدگاه متعارف بر این نکته تأکید نشده است که پایبندی به یک دیدگاه، التزام به دیدگاه دیگر را لازم میآورد. لکن، به هرحال این پرسش به قوت خود باقی است و اظهارنظرهایی نیز در پاسخ به آن شده است.
اساساً دربارة رابطة دو نوع طبیعتگرایی دو دیدگاه کلی مختلف مطرح شدهاند. از یک سو، برخی اظهار کردهاند که هیچ رابطهای میان آموزههای طبیعتگرایی وجود ندارد. مثلاً، آودی قائل به این دیدگاه است که نمیتوان به سهولت دو نوع طبیعتگرایی را با یکدیگر مربوط دانست. طبق نظر او، «دیدگاهی دربارة اینکه چه جور ویژگیهایی وجود دارد [طبیعتگرایی هستیشناختی]، منطقاً گزینههای گوناگونی در مورد اینکه چه انواعی از مفاهیم، معرفت، یا باور موجّه میتوانیم داشته باشیم [طبیعتگرایی روششناختی یا بدیل آن]، برای فرد باقی میگذارد، و بالعکس».[41] همچنین، پپینو به صراحت بیان میدارد که طبیعتگرایی هستیشناختی و طبیعتگرایی روششناختی از هم مستقل هستند.[42] امّا هرچند فیلسوفانی وجود دارند که صرفاً بر یکی از آموزههای طبیعتگرایی صحّه میگذارند (مانند فیزیکالیستهای سنتگرا که طبیعتگرایی هستیشناختی را میپذیرند، امّا طبیعتگرایی روششناختی را رد میکنند)، بسیاری از طبیعتگرایان بر هر دو آموزه مهر تأیید میزنند. بنابراین، اگر «طبیعتگرایی» صرفاً یک اشتراک لفظی میان دو آموزة فوق باشد، آنگاه تنها میتوان گفت که این طبیعتگرایان، تصادفاً بر هر دو آموزه صحّه میگذارند، و این چندان قابل قبول به نظر نمیرسد. از اینرو، قائل شدن به عدم وجود رابطه میان آموزههای طبیعتگرایی، پدیدة تأیید هر دو آموزة طبیعتگرایی توسط بسیاری از طبیعتگرایان را بدون تبیین باقی میگذارد.[43]
امّا از سوی دیگر، برخی تأکید کردهاند که میان دو نوع طبیعتگرایی رابطه وجود دارد.[44] میان دو نوع طبیعتگرایی، سه رابطة مختلف برشمرده شده است: تقدّم معرفتی طبیعتگرایی هستیشناختی بر طبیعتگرایی روششناختی، تقدّم معرفتی طبیعتگرایی روششناختی بر طبیعتگرایی هستیشناختی، و عدم تقدّم یکی بر دیگری. این سه موضع در سه زیربخش آتی مورد بررسی قرار میگیرند.
تقدّم معرفتی طبیعتگرایی هستیشناختی بر طبیعتگرایی روششناختی
تقدّم معرفتی طبیعتگرایی هستیشناختی بر طبیعتگرایی روششناختی عبارت است از این دیدگاه که طبیعتگرایی روششناختی مبتنی بر طبیعتگرایی هستیشناختی توجیه میشود. در اینصورت، اگر کسی طبیعتگرایی هستیشناختی را بپذیرد، (در صورت پذیرش مقدّمه یا مقدّمات لازم دیگر) لاجرم در روششناسی نیز باید طبیعتگرا باشد. به عنوان نمونه، سیگل[45] این دیدگاه را به کواین[46] و گیبسون[47] نسبت میدهد.[48] استرود نیز طرفدار چنین دیدگاهی است. او در این مورد چنین بیان میکند که: «واضح است آنچه فکر میکنید جهان طبیعی آنگونه است، بر چگونگی جستار اشیای درون آن [جهان طبیعی] و آنچه فکر میکنید بهترین طریق فهم آنها است، اثر خواهد گذاشت. این دو منظر طبیعتگرایی [هستیشناختی و روششناختی] به هم متصلاند».[49] طبق نظر او، طبیعتگرایی هستیشناختی بر طبیعتگرایی روششناختی غالب[50] است؛ یعنی محدودیتهای بیشتری را بر کار فلسفی تحمیل میکند – یعنی برای اینکه مطالعة جهان واقعاً طبیعتگرایانه باشد، لازم است فرد مفهوم اولیهای از آنچه در جهان طبیعی وجود دارد داشته باشد. زیرا بدون شرط پایبندی به طبیعتگرایی هستیشناختی، حتی برکلی[51] و پلانتینگا[52] هم (که در هستیشناسیِ خود، آشکارا غیرطبیعتگرا هستند) میتوانند در روششناسی خود در معرفتشناسی، به معنایی ضعیف طبیعتگرا به حساب آیند: آنها نیز در معرفتشناسی به نوعی بر چگونگی شکلگیری باورهای انسان متمرکز هستند (و نه اینکه آن باورها چگونه باید شکل بگیرند تا معرفت به حساب آیند). از اینرو، محدودیّت اصلی را طبیعتگرایی هستیشناختی بر کار فلسفی تحمیل میکند، نه طبیعتگرایی روششناختی.[53]
این استدلال استرود از این جهت اشکال دارد که او فرض کرده است کسانی که محدودیتهای هستیشناختی طبیعتگرایی را رد میکنند، به هیچ معنایی نمیتوانند «طبیعتگرا» باشند. و چنین دیدگاهی این پیشفرض را دارد که دو نوع طبیعتگرایی، لزوماً با یکدیگر رابطه دارند. این در حالی است که این همان چیزی است که توقّع داریم استرود به ما نشان دهد. دیکارو و مکآرتور، در رد تقدّم معرفتی طبیعتگرایی هستیشناختی بر طبیعتگرایی روششناختی، بیان میدارند که «یک طبیعتگرای علمیِ هستیشناختی لازم نیست به تم روششناختی متعهّد شود، زیرا فرد میتواند بر اساس پایههای فلسفیِ متمایزی به مفهومی علمی از طبیعت باور داشته باشد»،[54] و این، در واقع، همان رویکردی است که فیزیکالیستهای سنّتگرا در پیش گرفتهاند. فیزیکالیستهای سنّتگرا طبیعتگرایی هستیشناختی را میپذیرند، امّا در روششناسی، روشهای سنّتی و پیشینی فلسفة تحلیلی را در دستور کار خود دارند.[55] مثلاً در فلسفة ذهن، این فیلسوفان با فرض اینکه ذهن هرچه هست چیزی ورای دستگاه عصبی فیزیکی نیست، و با بهکارگیری روشهای سنّتی فلسفه، تلاش کرده و میکنند دیدگاه منسجمی برای چیستی ذهن عرضه کنند؛ دیدگاههایی از قبیل اینهمانی، رفتارگرایی، و کارکردگرایی.
سرانجام، واضح است که طبیعتگرایی هستیشناختی (به تنهایی) «منطقاً» طبیعتگرایی روششناختی را نتیجه نمیدهد؛[56] چرا که طبیعتگرایی روششناختی دیدگاهی تجویزی است، و طبیعتگرایی هستیشناختی دیدگاهی معطوف به واقع، و «منطقاً» پلی میان این دو قسم دیدگاه وجود ندارد.
تقدّم معرفتی طبیعتگرایی روششناختی بر طبیعتگرایی هستیشناختی
تقدّم معرفتی طبیعتگرایی روششناختی بر طبیعتگرایی هستیشناختی به این معناست که طبیعتگرایی هستیشناختی به طریقی مبتنی بر طبیعتگرایی روششناختی توجیه میشود، و پذیرش طبیعتگرایی روششناختی، (با پذیرش مقدّمه یا مقدّمات لازم دیگر) مستلزم پذیرش طبیعتگرایی هستیشناختی است. بِرَدون میشل،[57] در توصیف خود از فیزیکالیسم، چنین دیدگاهی را پیشفرض میگیرد. او، به عنوان نمونه، اظهار میکند که اگر با روش علمی نشان داده میشد که سازوکارهای علّیای در پسِ رفتار ذهنی وجود دارند که غیر قابل تقلیل (و ابتناءناپذیر) بر قوانین طبیعیای هستند که در باقی پدیدههای جهان برقرارند، آنگاه صدق دوگانهگرایی نشان داده میشد.[58] این به آن معناست که هستیشناسی طبیعتگرایی مأخوذ از هستیشناسی نظری، علمی است که خود، محصول اِعمال روش علمی است و از اینرو، به طور غیرمستقیم به کمک طبیعتگرایی روششناختی توجیه میشود.[59] دی کارو و مک آرتور نیز، علیرغم اینکه ابتدا بیان میدارند که «تمهای هستیشناختی و روششناختی [طبیعتگرایی] علیالاصول میتوانند جدا شوند»، در ادامه چنین مینگارند که «یک طبیعتگرای علمیِ روششناختی احتمالاً بر تم هستیشناختی [طبیعتگرایی] صحه میگذارد».[60] دلیل ایشان نیز این است که «تحقیق علمی، پیشفرضها و استلزامات هستیشناختی دارد».[61] ایشان دربارة این مطلب توضیح بیشتری نمیدهند، امّا اگر بپذیریم بهکارگیری روش علمی «استلزامات هستیشناختی» دارد، آنگاه میتوان گفت تحقیق علمی، صرفاً وجود برخی هستندههای متافیزیکی را نتیجه میدهد. بنابراین، به نظر میرسد استدلال اصلی طرفداران این دیدگاه این است که از آنجاییکه بهکارگیری روش علمی صرفاً به ظهور نظریّههایی میانجامد که وجود هستندههای «طبیعی» را فرض میگیرند، پذیرش طبیعتگرایی روششناختی (به همراه فرضهایی دیگر) لازم میآورد که فرد به طبیعتگرایی هستیشناختی نیز قائل باشد. میتوان گفت چنین ادعایی در تاریخ علم کمابیش مورد تأیید قرار میگیرد. امّا آیا این ادعا ضرورتاً درست است؟ یعنی آیا امکان ندارد که بهکارگیری روش علمی به نظریّهای منجر شود که برای تبیین برخی پدیدههای جهان هستندهای «غیرطبیعی» را مفروض بگیرد؟
کیم تلاش کرده است نشان دهد چرا چنین امکانی منتفی است. طبق نظر کیم، در مورد تحقیق علمی میتوان به دو ویژگی اشاره کرد که کمابیش قابلقبول به نظر میرسند: علم فعّالیتی عینی[62] (یا بینالاذهانی[63]) است؛ علم فعالیتی معطوف به قانون[64] است. این در حالی است که هستندههای غیرطبیعی با این ویژگیهای تحقیق علمی هماهنگ نیستند. به عنوان نمونه، طبق نظر کیم، امور فوق طبیعی مبتلا به مشکلِ بینالاذهانی نبودن هستند؛ یعنی نمیتوان مناقشات حول موضوعات مربوط به آنها را «بر مبنای معیارها و شواهد غیرشخصیِ قابل توافق میان طرفین بحث» برطرف نمود.[65] این ویژگی، آنها را «رازآمیز و خاص» کرده است، و هرچند آنها واجد قدرت علّی دانسته شدهاند، امّا این قدرت به هیچ روی تابع قوانینی (کشفپذیر) نیست؛ حتّی اگر چنین قوانینی موجود باشند، به نحو عینی یا بینالاذهانی قابل تحقیق (تأییدپذیر) نیستند. بنابراین میتوان گفت این هستندهها به گونهای معرّفی میشوند که نه میتوانند در فعّالیت علمی فرض گرفته شوند، و نه در نتیجة فعّالیت علمی به تور روش علمی میاُفتند. در مورد امور هنجاری و اخلاقی نیز ویژگی بینالاذهانی بودن وجود ندارد؛ زیرا بر سر اینکه چه چیزی خوب یا بد است، توافقی نیست. آموزة ابتناء[66] هم به حل این مشکل کمکی نمیکند، زیرا بر سر اینکه ویژگیهای هنجاری بر چه ویژگیهای توصیفی یا معطوف به واقعی ابتناء دارند، توافقی نیست. در مورد ویژگیهای ذهنی (دستکم در مورد کیفیّات نفسانی[67]) نیز میتوان گفت همواره مسألة بین الاذهانی نبودن آنها مطرح بوده است.[68] به همین دلیل است که برای طبیعتگرا محرز است که این قبیل امور باید طبیعیسازی شوند؛[69]خواه به طریق تقلیل،[70]خواه از طریق مفهوم «تحقق»،[71] و خواه از طریق حذف.[72]
در مورد دیدگاه کیم دو اشکال قابل طرح است: نخست اینکه شفافسازی مفاهیمی چون «عینی بودن» و «معطوف به قانون بودن» خود با دشواریهایی روبهروست. اِشکال دوم و اِشکال مهمتر نیز این است که نمیتوان از پیش حکم کرد که فعّالیت علمی در آینده هرگز به نظریّههای مقبولی که هستندههای غیرطبیعی را مفروض میگیرند نخواهد انجامید. با توجّه به اِشکال اخیر، تقدّم طبیعتگرایی روششناختی بر طبیعتگرایی هستیشناختی دو دسته مخالف دارد. دستة نخست کسانی هستند که به هر دلیلی اهمیّت هستیشناسی طبیعتگرایی برای ایشان بیش از روششناسی آن است. اینها بر این باورند که اگر علم، مثلاً، امر ذهنی خودبنیاد[73] را به عنوان هستندة بنیادی بپذیرد، فیزیکالیسم (و طبیعتگرایی هستیشناختی که فیزیکالیسم منطقاً مستلزم آن است) اِبطال میگردد. این یعنی فیزیکالیسم (و طبیعتگرایی هستیشناختی) آنچنان تابع علم نیست که با هر نوع هستیشناسیای که محصول علم باشد سازگار باشد.[74] دستة دوم کسانی هستند که در نقطة مقابل دستة قبلی قرار میگیرند. برای این فیلسوفان، روششناسی طبیعتگرایی قابل قبول است، امّا هستیشناسی آن را رد میکنند. به همین جهت، این دیدگاه را نیز رد میکنند که پذیرش روششناسی طبیعتگرایی لاجرم پذیرش هستیشناسی آن را لازم میآورد. مثلاً آودی، علاوه بر رد ارتباط دو آموزة طبیعتگرایی، به طور خاص نیز بیان میکند که طبیعتگرایی روششناختی نه مستلزم هستیشناسی است، و نه حتّی هستندههای فوقطبیعی را رد میکند. دلیل آودی برای این مطلب آن است که طبیعتگرایی روششناختی تجویزی است، نه توصیفی.[75] این دلیل آودی از آن جهت درست است که طبیعتگرایی روششناختی (به تنهایی) «منطقاً» طبیعتگرایی هستیشناختی را نتیجه نمیدهد، همانطورکه عکس آن صادق نیست. امّا این به آن معنا نیست که طبیعتگرایی روششناختی نمیتواند به طریقی در توجیه طبیعتگرایی هستیشناختی نقش مؤثری داشته باشد. لکن، به هر حال این هم قابل انکار نیست که بسیاری از فوقطبیعتگرایان (به طور خاص، خداگرایان)[76] طبیعتگرایی روششناختی را (که آن را نافذ در فعالیت علمی میدانند) میپذیرند، بدون آنکه احساس کنند به آموزة هستیشناسی طبیعتگرایی تعهّدی دارند.
عدّم تقدّم معرفتی روششناسی و هستیشناسی طبیعتگرایی بر یکدیگر
هیلاری کورن بلیث[77] بر این باور است که نباید میان روششناسی (در بیان او، معرفتشناسی) و متافیزیک یکی را بر دیگر تقدّم داد. او رویکرد «کلگرایانه»[78] را در توصیف رابطة معرفتشناسی و متافیزیک میپسندد. طبق نظر او، اگر طبیعتگرا هستیشناسی خود را تغییر دهد، لاجرم باید روششناسی خود را نیز تغییر دهد، و بالعکس. از نظر کورن بلیث، آنچه هم بر روششناسی و هم بر هستیشناسی طبیعتگرایی تقدّم دارد، نظریة علمی موفق است. امّا این نوعی دلیل پیشینی برای ترجیح علم بر فلسفه نیست، بلکه از آن جهت است که «بدنهای از نظریّههای علمی وجود دارد که ارزش خود را در پیشبینی، تبیین و کاربرد فناورانه ثابت کرده است»،[79] و اکنون، امید میرود پیوستگی فلسفه با علم موفقیتهای مشابهی را در فلسفه به دنبال آورد.
امّا کورنبلیث به همین توصیف کلی اکتفا میکند و جزییات بیشتری را مطرح نمیکند. در واقع، او باید توضیح دهد که چرا موفقیتهای علم به طور یکسان هستیشناسی و روششناسی طبیعتگرایی را توجیه میکند. به نظر میرسد که میتوان گفت دیدگاه متعارف در مورد طبیعتگرایی ظرفیّت چنین توضیحی را ندارد. زیرا در دیدگاه متعارف، هر نوعِ طبیعتگرایی یک آموزة مستقل فلسفی است و چنانکه دیده شد، نشان دادنِ تقدّم هر یک از این آموزهها بر دیگری به سادگی میسّر نیست. بنابراین، هریک از این آموزهها باید مستقلاً توجیه شود و از اینرو، حتّی اگر موفّقیت علم بتواند برای توجیه این آموزهها به کار رود، باز باید برای هر یک از آنها به طور جداگانه استدلالی ارائه شود. این در حالی است که به نظر میرسد این دو نوع طبیعتگرایی مشترکاً با موفقیت علم توجیه میشوند، زیرا (از نظر طبیعتگرایان) دیدگاههای موازی آنها در علم بودهاند که مشترکاً موفقیت علم را رقم زدهاند. بنابراین، نویسندگان این مقاله بر این باورند که مسألة رابطة دو نوع طبیعتگرایی یکی از مسائلی است که میتواند با ارائة توصیف مناسبتری از طبیعتگرایی به عنوان جایگزین دیدگاه متعارف مرتفع شود. در بخش بعد، با معرّفی دیدگاه جایگزین مورد نظر، این مطلب را نشان میدهیم.[80]
طبیعتگرایی به مثابة سنّت پژوهشی
مسألة رابطة آموزههای طبیعتگرایی یکی از مسائلی است که از چگونگی توصیف طبیعتگرایی، یعنی دیدگاه متعارف، ناشی شده است؛ اینکه طبیعتگرایی دو نوع مختلف دارد که با دو آموزة فلسفی معرّفی میشوند.[81] بدینسان، دیدگاههای جایگزینی برای توصیف طبیعتگرایی ارائه شدهاند که تا حدودی میتوانند مسائلی را که دیدگاه متعارف با آن مواجه است برطرف کنند.[82] در اینجا به رئوس کلی دیدگاه پیشنهادی ما برای توصیف طبیعتگرایی اشاره میشود که میتوان نشان داد که مسائل مختلف مربوط به طبیعتگرایی را بهتر از دیدگاههای جایگزین دیگر برطرف میکند. برشمردن مشکلات مختلفی که دیدگاه متعارف در مورد طبیعتگرایی با آن مواجه است، و چگونگی برطرف شدن برخی از آنها توسط دیدگاههای جایگزین، و نیز مقایسة دیدگاه پیشنهادی ما با سایر دیدگاههای جایگزین در محدودة این مقاله نمیگنجد. در اینجا صرفاً به نقش دیدگاه پیشنهادی خود در حل مسألة رابطة آموزههای طبیعتگرایی میپردازیم.[83]
پیشنهاد ما در مورد طبیعتگرایی از مدلی بهره میگیرد که لَری لاودن[84] در مورد پیشرفت علمی و تبیین پدیدههای مختلف مربوط به تغییر علمی در تاریخ علم طرح کرده و میتوان آن را دیدگاه «سنّتهای پژوهشی» نامید. از اینرو، ابتدا نگاهی به دیدگاه لاودن در تاریخ علم میاندازیم. پس از آن، نشان میدهیم که دیدگاه لاودن، وقتی برای توصیف طبیعتگرایی به خدمت گرفته میشود، چگونه میتواند مسألة رابطة آموزههای طبیعتگرایی فلسفی را منحل کند.
مدل پیشرفت علمی لاودن
در مدل لاودن، یک نظریّه مجموعهای از اصول یا فرضیهها است که به جهت حل مسأله تشکیل میشود. نظریّهها، از آنجایی که پیشبینیهای مشخّصی دارند (البته به همراه برخی نظریّهها و فرضهای کمکی دیگر)، معمولاً میتوانند به سهولت مورد آزمون تجربی قرار گیرند و از اینرو، قابل ارزیابی به طور مستقیم هستند. در مقابل، یک سنّت پژوهشی به مجموعهای از ایدهها و فرضهای کلیتر گفته میشود که به سهولت قابل آزمون نیستند و هستندهها و فرآیندهای یک حوزه، و روشهای مناسبی را که برای بررسی مسائل مربوطه و تشکیل نظریّهها در آن حوزه به کار میروند، تعیین میکنند. بسیاری از فرضهای یک نظریّه نمیتوانند در خود نظریّه توجیه شوند. سنّت پژوهشی نقش حمایتی و توجیهی برای نظریّههای خود ایفا میکند، و آن توجیهات دستکم برای افرادی که در همان سنت پژوهشی کار میکنند قابل قبول هستند. یک سنت پژوهشی در طول تاریخ تغییر میکند یا به عبارت بهتر تکامل مییابد. نظریّهها سنتهای پژوهشی را متمثّل میکنند و تشکیل دهندة بخشی از آنها هستند، امّا یک سنت پژوهشی صرفاً با نظریّههایش متعیّن نمیشود. سنتهای پژوهشی تاریخچة طولانیای دارند (بر خلاف نظریّهها) و میتوانند صورتبندیهای مختلف و حتّی متناقضی در قالب نظریّهها داشته باشند. به طور خلاصه، سنتهای پژوهشی راهبردها یا راهنماهایی برای تشکیل نظریّههایشان هستند. همچنین، سنتهای پژوهشی مشخّص میکنند که چه مسائلی وجود دارند و کدامیک مهمترند.
یک سنت پژوهشی شامل دو مؤلّفة هستیشناختی و روششناختی است. هستیشناسی یک سنت پژوهشی انواع هستندههای بنیادی حوزه یا حوزههایی که سنت پژوهشی در آنها جای گرفته را معین میکند. همچنین، انواع مختلف برهمکنش[85] این هستندهها نیز در سنت پژوهشی مشخّص میشود. نظریّهها پدیدههای مختلف داخل حوزة مربوطه را با تقلیل آنها به این هستندههای بنیادی تبیین میکنند. مؤلفة روششناختی سنت پژوهشی طُرُق مختلف تشکیل روشهای تحقیق معتبر را مشخّص میکند. فرضهای هستیشناختی و روششناختی سنت پژوهشی محدودة عمل نظریّه را محدود میکنند.
سنتهای پژوهشی به طور مستقیم ارزیابی نمیشوند، بلکه از طریق مجموع قدرت حل مسألة نظریّههای ذیلشان ارزیابی و مقایسه میشوند. آن سنت پژوهشیای موفقتر (و به یک معنا، موجّهتر) است که نظریّههای ذیلاش تعداد مسائل تجربی بیشتر و مهمتری را حل کنند، و مسائل مفهومی کمتری را به وجود آورند (مسائل تجربی و مسائل مفهومی در مدل لاودن تعریف مشخّصی دارند؛ در اینجا به این جزئیات مدل لاودن نمیپردازیم).[86] بنابراین، موفّقیت نظریّهها از یک طرف و سنت پژوهشیِ مربوط به آنها از طرف دیگر به هم گره خوردهاند، و هیچیک بدون موفّقیت دیگری موفّق نمیشوند. امّا، همچنین، رابطة میان یک نظریّه و سنت پژوهشیِ مربوط به آن رابطهای متقارن نیست؛ به این معنا که یک نظریة موفّق که سنت پژوهشی آن موفّق نبوده است، نمیتواند موفّقیت خود را تداوم بخشد، ولی یک سنّت پژوهشی که نظریّهای ناموفق دارد، در صورت موفّقیت سایر نظریّههایش میتواند موفّق باشد. در اینصورت، حتّی نظریة ناموفّق نیز در سایة سنّت پژوهشی موفّق دستکم از پشتوانة مناسبی برخوردار خواهد بود، در حالیکه موفّقیت یک سنّت پژوهشی را همة نظریّههای آن تعیین میکنند.[87]
طبیعتگرایی به مثابة سنّت پژوهشی
هرچند لاودن مدل خود را، در اصل، برای تبیین سیر تطّور علم در تاریخ ارائه کرد، امّا خودِ او تصریح کرده است که این مدل میتواند بر هر حوزة عقلانی دیگری، منجمله فلسفه، اِعمال گردد. به طور مثال، او تجربهگرایی[88] و نامگرایی[89] را به عنوان سنّتهایی پژوهشی در فلسفه معرّفی میکند.[90] اساساً برای لاودن، تفاوتی میان «تحقیق علمی» با «سایر صورتهای تحقیق عقلانی»[91] وجود ندارد.[92] اگر این رویکرد کلّی قابل قبول باشد، به نظر میرسد که میتوان گفت طبیعتگرایی نیز در واقع یک سنّت پژوهشی در فلسفه است: هستیشناسی سنّت پژوهشی طبیعتگرایی همان آموزة طبیعتگرایی هستیشناختی است که با (ON) مشخّص شده، و روششناسی آن، همان طبیعتگرایی روششناختی است که میتوان آن را با (MN) مشخّص نمود، و نظریّههای فلسفی طبیعتگرایانه نیز نظریّههای ذیل این سنّت پژوهشی هستند.
رابطة آموزههای طبیعتگرایی در سایة مدل سنّتهای پژوهشی
اگر مدل سنّتهای پژوهشی قابل قبول باشد، طبیعتگرایی یک سنّت پژوهشی است که اجزای هستیشناختی و روششناختی خود را دارد و نظریّههای ذیل آن، برای حل مسائل فلسفی تشکیل میشوند. لاودن نشان داده است که در تاریخ علم، سنّتهای پژوهشی سرنخهایی برای ظهور نظریّهها برای حل مسأله هستند، و مبنای معرفتی کافی برای پشتیبانی از نظریّههایشان را فراهم میکنند. بنابراین، سنّت پژوهشی در مدل لاودن را میتوان دستگاهی دانست که برای حل مسأله تشکیل میشود و داشتن هستیشناسی و روششناسی برای داشتن قابلیّت حل مسألة این دستگاه ضروری است. اکنون اگر طبیعتگرایی یک سنّت پژوهشی باشد، آنچه در دیدگاه متعارف آموزههای طبیعتگرایی خوانده میشود را باید اجزای سنّت پژوهشی طبیعتگرایی دانست که برای ایجاد ظرفیت حل مسأله در این سنّت پژوهشی ضروریاند. از اینرو، اینکه دو آموزة طبیعتگرایی «طبیعتگرایی» خوانده میشوند از آن جهت است که هر دو، اجزای یک سنّت پژوهشی (یعنی طبیعتگرایی) هستند، و امکان حل مسأله را برای این سنّت پژوهشی فراهم میکنند. و بدینسان، لازم نیست نگران این باشیم که رابطة این دو جزء سنّت پژوهشی چیست.
البتّه در مدل لاودن، دو مؤلفة یک سنّت پژوهشی کاملاً جدا از هم نیستند. طبق نظر وی، این یک دلیل طبیعی دارد: «معمولاً دیدگاههای فرد در مورد روشهای تحقیق مقتضی با دیدگاههایش در مورد اشیای [تحت] تحقیق سازگار است».[93] امّا وجود نوعی «سازگاری» که ملاک آن در مدل لاودن مشخّص نمیشود، مستلزم آن نیست که لازم باشد رابطة این مؤلّفهها را به دقّت روشن کنیم.
نتیجه
در این مقاله، دیدگاههای موجود در مورد رابطة آموزههای طبیعتگرایی را معرّفی کردیم، و مشکلات هریک و برخی راهحلهای موجود را بررسی و ارزیابی کردیم. به نظر میرسد که دیدگاههایی که مدّعی تقدّم معرفتی یکی از آموزههای طبیعتگرایی بر دیگری است چندان قابل دفاع نمیباشند. دیدگاه کورن بلیث که قائل به عدم تقدّم هیچیک از دیدگاهها بر دیگری است نیز ناقص به نظر میرسد، زیرا هنوز چگونگی پیوند این دو طبیعتگرایی را به دقّت مشخّص نمیکند. سرانجام به نظر میرسد اساساً منشأ این مشکل، توصیف طبیعتگرایی در دیدگاه متعارف است. از همینرو، دیدگاه جایگزینی برای توصیف طبیعتگرایی پیشنهاد کردیم که مبتنی است بر مدل سنّتهای پژوهشی لاودن برای تبیین پدیدههای مربوط به تطوّر علم در تاریخ. در نتیجة این دیدگاه، آموزههای طبیعتگرایی، در واقع، مؤلّفههای طبیعتگرایی به مثابة یک سنّت پژوهشی هستند که در کنار هم دستگاهی را برای حل مسأله تشکیل میدهند. بنابراین، طبیعتگرایی به هر دو مؤلّفه نیاز دارد و هر دو مؤلّفه به طور جدّی در ایجاد ظرفیّت حل مسألة طبیعتگرایی سهیماند. به نظر میرسد که این دیدگاه، نه تنها مسألة رابطة آموزههای طبیعتگرایی را حل میکند، بلکه ظرفیت این را دارد که پدیدههای فرافلسفی دیگری را نیز که حول طبیعتگرایی مطرح است برطرف نماید.
سپاسگزاری
این مقاله حاصل تحقیقی است که توسط صندوق حمایت از پژوهشگران و فناوران ایران (بنیاد علم ایران) مورد حمایت مالی قرار گرفته است (به شماره 96000001). از مسئولین مربوطه در این صندوق برای حمایت مالی از این طرح سپاسگزاری میکنیم.
[1]. Jaegwon Kim
[2]. reigning creed
[3]. Kim 2003: 84
[4] .Robert Audi
[5]. orientation
[6]. Audi 2000: 27
[7] .David Papineau
[8]. Papineau 1993: 1
[9]. Barry Stroud
[10]. World Peace
[11]. Stroud 1996: 43
[12] .received view
[13]. مثلاً نک. Flanagan 2006
[14]. مثلاً نک. Rea 2002; Rea 2007; Stroud 1996
[15] .ontological (metaphysical) naturalism
[16] .methodological naturalism
[17] .epistemological naturalism
[19]. Stroud 1996: 44
[20]. برای توضیح بیشتر، نک. بیکرانبهشت 1396: 44-45.
[21]. البته در واقع، استرود «منظر» (aspect) هستیشناختی طبیعتگرایی را به این صورت تعریف میکند که: «چیزی وجود ندارد ... مگر آنچه در طبیعت، در جهان طبیعی، قرار دارد» (Stroud 1996: 44؛ همچنین، نک. Sober 2015: 244; Rea 2002: 54). واضح است که تعریف ارایه شده، معادل منطقی تعریف استرود است.
[22]. Michael Rea
[23]. Stroud 1996: 44; Rea 2002: 54
[24]. برای توضیح بیشتر، نک. بیکرانبهشت 1396: 14-29.
[25]. non-revisionary
[26]. revisionary
[27]. تا آنجاییکه میدانیم، این دستهبندی مسبوق به سابقه نیست.
[28]. مثلاً نک. Giere 2001: 55-56; Schmitt 2009: 435; Rosenberg 2014a; Rosenberg 2014b
[29]. first philosophy
[30]. Kim 2003: 87 (تأکید از ما)
[31]. Keith Campbell
[32]. Borchert 2005
[33]. Campbell 2005: 492 (تأکید از ما)
[34]. Mario De Caro
[35]. David Macarthur
[36]. De Caro and Macarthur 2004: 7 (تأکید از ما)
[37]. Michael Devitt
[38]. Devitt 1996: 2; Devitt 1998: 45 (تأکید از ما)؛ همچنین، نک. Devitt 1998: 46-47
[39]. مثلاً نک. Papineau 2007, sec. 2.1; Stoljar 2010: 11; Papineau 2009: 1,2; Sterelny 1990: xi
[40]. مثلاً نک. Audi 2000: 31,41; BonJour 2010: 7
[41]. Audi 2000: 40؛ همچنین نک. Audi 2013: 15
[42]. Papineau 2009: 1
[43]. نک. Kornblith 1994: 39; Witmer 2012: 93
[44]. مثلاً نک. Kincaid 2013: 4
[45]. Harvey Siegel
[46]. Willard V. O. Quine
[47]. Roger Gibson
[48]. Siegel 1995: 47-48
[49]. Stroud 1996: 44
[50]. dominant
[51]. George Berkeley
[52]. Alvin Plantinga
[53]. Stroud 1996: 45
[54]. De Caro and Macarthur 2004: 6
.[55] تیموتی ویلیامسون (Timothy Williamson) یک مثال آشکار است. دیوِت نیز در نقد جورجز رِی (Georges Rey)، او را یک طبیعتگرای هستیشناختی میداند که طبیعتگرای «معرفتشناختی» نیست (Devitt 1998: 46-47).
[56]. Devitt 1998: 46
[57]. David Braddon-Mitchell
[58]. Braddon-Mitchell 2009: 26-27
[59]. نک. Williamson 2014: 29
[60]. De Caro and Macarthur 2004: 6
[61]. De Caro and Macarthur 2004: 6-7؛ همچنین، نک. Sheldon 1945
[62]. objective
[63]. intersubjective
[64]. nomological
[65]. Kim 2003: 95
[66]. supervenience
[67]. qualia
[68]. Kim 2003: 95-96
[69]. to be naturalized
[70]. reduction
[71]. realization
[72]. elimination
[73]. sui generis
[74]. مثلاً نک. Armstrong 1978: 262; Montero 2001: 68-69؛ برای نقد چنین دیدگاهی، نک. Dowell 2006
[75]. Audi 2013: 16
[76]. theists
[77]. Hilary Kornblith
[78]. holistic approach
[79]. Kornblith 1994: 49
[80] .مشکل دیگر دیدگاه کورنبلیث این است که دیدگاه او نمیتواند جایگاه تاریخی طبیعتگرایی را در دورههایی که هنوز نظریّهی علمیِ بسیار موفقی وجود نداشته است، تبیین کند. این البته مشکل مشترک همهی دیدگاههایی است که طبیعتگرایی را همان آموزهی «پیوستگی فلسفه با علم» فرض میکنند. توضیح اینکه مثلاً در یونان باستان نمیتوان گفت فلسفه و علم از هم جدا بودهاند. بنابراین، در سایهی آموزهی «پیوستگی»، یا باید گفت طبیعتگرایی در یونان باستان وجود نداشته است، یا اینکه باید همهی دیدگاههای یونان باستان را به یک معنا طبیعتگرایانه دانست! این در حالی است که معمولاً تنها برخی از دیدگاههای یونان باستان طبیعتگرایانه دانسته میشود. مثلاً دیدگاه ارسطو در مورد کلیها طبیعتگرایانه، و واقعگرایی افلاطونی غیرطبیعتگرایانه دانسته شده است (مثلاً نک. Armstrong 1978: 272). دیدگاهی که در این مقاله در مورد طبیعتگرایی طرح میکنیم، میتواند جایگاه تاریخی طبیعتگرایی را نیز توضیح دهد.
[81]. نمونههایی از مسائل فرافلسفی (metaphilosophical) دیگر در مورد طبیعتگرایی، عدم وجود توجیه مناسب برای آموزههای طبیعتگرایی، عدم کارایی استدلالهای موجود در رد طبیعتگرایی و اختلافنظر جدی طبیعتگرایان در موضوعات مختلف فلسفی، و پیوستگی تاریخی طبیعتگرایی میباشد. برای بررسی این موارد و پیشنهاد جامع در مورد طبیعتگرایی، نک. بیکرانبهشت 1396.
[82] .مثلاً نک. Rea 2002; Giere 2001; Witmer 2012
[83] .برای تفصیل این موارد و دفاع از دیدگاه جایگزین پیشنهادی برای طبیعتگرایی، نک. بیکرانبهشت 1396.
[84] .Larry Laudan
[85]. interaction
[86] . برای ملاحظهی این جزییات، نک. Laudan 1977: 17-30, 48-66
[87]. برای تفصیل بیشتر در مورد سنتهای پژوهشی و رابطهی آنها با نظریّهها و مثالهای تاریخی مربوطه، نک. Laudan 1977: 71-99
[88]. empiricism
[89]. nominalism
[90]. Laudan 1977: 78
[91]. intellectual inquiry
[92]. Laudan 1996: 85-86