Document Type : Original Article
Author
PhD in Philosophy, University of Isfahan
Abstract
Keywords
آذرکیوانیان، منتسب به مکتبی بودند که نام آن از شخصی به نام آذرکیوان گرفته شده بود. آنها متأثر از آراء وآموزههای آذرکیوان، به ترویج تعالیمی میپرداختند که در دورههای بعد بسیار مهم و پر نفوذ واقع شدند. پس از آنکه انکتیل دو پرون، با متون اوستایی در هند آشنا شد و با فراگیری زبان این متون از موبدان هندی، توانست ترجمهای از آنها را به فرانسوی منتشرکند؛ کسانی مانند جونز گمان کردند که شاید دعوی آذرکیوانیان در قدمت کتابی مانند دساتیر نیز درست باشد و با یافتن آن، متن مذهبی دیگری به دیرپایی یا حتی قدیمتر از اوستا به دست آید. در حدود همین زمان بود که ملا کاووس و فرزندش از ایران بازگشتند و با خود نسخهای از دساتیر را آوردند که گویا در آن زمان در هند وجود نداشت1(مجتبائی، 1374: 251). پس از این، دانکن فرماندار بمبئی، که قصد داشت ترجمهای از این کتاب را به انگلیسی منتشر کند از ملا فیروز خواست که کسی را از وجود این کتاب آگاه نکند (پورداود، 1386: 27). با این همه، دانکن چندان زنده نماند تا ترجمه خویش را به پایان رساند و همین امر سبب شد تا ملا فیروز و فردی به نام ارسکین به تشویق و درخواست سر جان ملکم، به ترجمه این اثر بپردازند و نهایتاً در سال 1818 میلادی، دساتیر را همراه با ترجمه انگلیسی آن چاپ کنند (پورداود، 1386: 27-26).
دساتیر کتاب آسمانی آذرکیوانیان خوانده شده و در بسیاری از آثار آنان به آن اشاره شده است. با این همه، تاکنون به این موضوع پرداخته نشده که چرا این کتاب که در آن، نه نامی از آذرکیوان است و نه نشانی از پیروان وی، باید کتاب آسمانی پیروان این مکتب باشد. در این مقاله، تلاش میشود تا روشن شود که چگونه طرح ایرانی آذرکیوانیان در دساتیر در جهت توجیه و تبیین پیامبری آذرکیوان بوده است و چگونه با فراهم آوردن موضوعات گوناگون سعی کردهاند تا ظاهری قدسی به مطالب خود بدهند و در نهایت پیامبری آذرکیوان را غیرمستقیم از آن نتیجه بگیرند.
تا پیش از آنکه ملا فیروزدساتیر را چاپ کند، این کتاب نایاب بود و طبیعتاً امکان بررسی دقیق آن وجود نداشت. اما از زمان انتشار این اثر تا امروز نیز پژوهشهای دقیقی در زمینه محتوای آن صورت نگرفته است. در آثاری که آراء و اندیشههای آذرکیوانی بررسی میشوند، معمولاً اشارههایی در مورد دساتیر نیز وجود دارد که از حد معرفی و گزارش کلی فراتر نمیروند. از میان این آثار میتوان به مقالات آئوکی(Aoki, 2000) و (Aoki, 2001) اشاره کرد که در آنها آراء و اندیشههای آذرکیوانی در چهارچوب پیوند اندیشههای زرتشتی با عرفان اسلامی مورد بررسی قرار گرفتهاند؛ اما از آنجا که در دساتیر مطالب کمتری نسبت به دیگر آثار آذرکیوانی در این زمینه وجود دارد، آئوکی نیز چندان توجهی به دساتیر نکرده است. شفیلد نیز در چهارچوبی مشابه، اما اندکی مفصلتر به دساتیر میپردازد و معتقد است که زبان ویژه دساتیر را میتوان با مقام جمع الجمع نزد عرفا مقایسه کرد (Sheffield, 2014: 165). بر این اساس، شفیلد معتقد است که از نظر آذرکیوانیان، تنها در هنگام بیان گزارشهای پیامبران از حقیقت غایی جهان است که اختلافهای دینی پدید میآیند؛ بنابراین، نباید تفاوتهای میان ادیان گوناگون را بنیادین و اساسی در نظر گرفت و میبایست به حقیقت وغایت مقصود آنها توجه کرد. روشن است که چنین گرایشی به کثرتگرایی دینی راه میبرد و چنانکه در بخش پایانی همین مقاله خواهد آمد نمیتواند با رویکرد کلی دساتیر در تأکید بر ایرانگرایی و تمرکز بر اسطورههای ایرانی و درعین حال عدم اشاره به دیگر ادیان و شخصیتهای مذهبی، هماهنگ باشد. از سوی دیگر، پورداود با تمرکز بر دساتیر، مطالب بیشتری را بیان میکند اما غالباً از منظر زبانی و انتقاد از واژهسازیهای دلخواهانه است که به بررسی این کتاب میپردازد (پورداود، 1386). مجتبائی نیز در گزارش خود از آذرکیوان، بخش کوتاهی را به دساتیر اختصاص میدهد و مطلب چندان بیشتری را بر گفتههای پورداود نمیافزاید (مجتبائی، 1374: 256-247). بدین ترتیب، در هیچیک از آثاری که تاکنون نگاشته شدهاند، به طور دقیق، ادوار تاریخی در دساتیر و استفاده از آنها در جهت بیان پیامی خاص پیگرفته نشده و چنانکه در این مقاله آمده است به منطق درونی تحولات دورههای تاریخی و پیگری آنها در جهت بیان پیامبری آذرکیوان توجه نشده است.
آذرکیوانیان دساتیر را کتابی آسمانی میدانند که در آن گفتارهای الهی خطاب به پانزده پیامبر و یک پادشاهآورده شده است. در هر بخش از این کتاب، ادعا شده که سخنان خداوند خطاب به یکی از برگزیدگان دساتیری آمده و آن بخش نیز به نام همان شخص، نامیده شده است. نکته جالب آنکه هیچ یک از پیامبران دساتیری جز زرتشت، پیامبران یا شخصیتهای دینی شناخته شدهای نیستند و به هیچ یک از ادیان بزرگ تعلق ندارند. بدینترتیب، به نظر میرسد که نویسنده یا نویسندگان دساتیر به دلایلی که شاید یکی از آنها ایرانگرایی و توجّه به سنّتهای ایرانی است2، شخصیتهای اسطورهای ایرانی را به عنوان پیامبران خود انتخاب کردهاند3. «آباد» نخستین پیامبری است که در دساتیر به وی اشاره میشود و نخستین بخش از این کتاب به گفتارهای خداوند با او اختصاص یافته است. بخشهای بعدی دساتیر به ترتیب شامل گفتارهای خداوند با دیگر پیامبران دساتیری یعنی جیافرام، شای کلیو، یاسان، گلشاه، سیامک، هوشنگ، تهمورس، جمشید، فریدون، منوچهر، کیخسرو، زرتشت، ساسان نخست و ساسان پنجم است. در این میان، یک بخش نیز به گفتارهای خداوند با اسکندر اختصاص یافته که گرچه پیامبر نیست اما از پادشاهان برگزیده است.
متن دساتیر از دو بخش تشکیل شده، بخش نخست به زبانی نامشخص است که غالباً آن را جعلی و ساختگی دانستهاند و بخش دوم، ترجمه و شرحی است به زبان فارسی. نام پیامبران دساتیری در متن نخست که آن را از این به بعد زبان دساتیری مینامیم در بیشتر موارد متفاوت با نام آنها در متن فارسی است و مقایسه آنها با یکدیگر نشان میدهد که تعمدی در این تحریف و معوّج ساختن نامها وجود داشته است. برای مقایسه و توجه بهتر به این موضوع، نام دساتیری پیامبران و معادلهای فارسی آنها در ادامه ذکر میشوند.
ردیف |
نام دساتیری پیامبر |
نام فارسی پیامبر |
1 |
آباد |
آباد |
2 |
جیافرام |
جیافرام |
3 |
شایکلیو |
شایکلیو |
4 |
یاسان |
یاسان |
5 |
فرزنیسار4 |
گلشاه |
6 |
سیامر |
سیامک |
7 |
هورشاد5 |
هوشنگ |
8 |
تخمورد |
تهمورس |
9 |
جرمشار |
جمشید |
10 |
پریسدوم |
فریدون |
11 |
میروزاد |
منوچهر |
12 |
کیلاسرو |
کیخسرو |
13 |
هرتوشاد |
زرتشت |
14 |
فیرخرمین سرساد6 |
ساسان یکم |
15 |
اردیناس پندم |
ساسان پنجم |
غالب کسانی که به بررسی دساتیر پرداختهاند، صریحاً یا تلویحاً اسکندر را یکی از پیامبران دساتیری دانسته و بدین ترتیب از شانزده پیامبر دساتیری سخن به میان آوردهاند7؛ این در حالی است که در دساتیر هیچگاه اسکندر پیامبر خوانده نشده و نامهای به وی اختصاص نیافته است. حتی بخشی از دساتیر که اختصاصاً به سخن ازاسکندرمیپردازد با عنوان «پندنامه» از دیگر بخشهایی که عنوان «نامه» دارند مجزا شده است.
نام نخستین پیامبر دساتیری در متن نامه نخست، تنها سهبار در بندهای 117، 145 و 167با عنوان «آباد» آمده است و همین نام را باید نام اصلی وی دانست8. بنابراین واژههای «فرزآباد» و «مهآباد» که به ترتیب در عنوان نامه نخست و فهرست نامهها آمدهاند9، شامل نام این پیامبر همراه با صفتی هستند که نشان دهنده احترام و بزرگی او است. در عین حال، از آنجا که در نام بسیاری از افرادی که پس از «آباد» میآیند نیز واژه «آباد» وجود دارد، احتمالاً از واژه «فرز» دساتیری به معنای «بزرگ» یا واژه «مَه» به همینمعنا، برای مشخص کردن نخستین«آباد» استفاده شده است. این مطلب را به خوبی در بند 84 از نامه ساسان نخست میتوان دید:
(84) سرو کا فه مناد فرز آباد فیاس
همه را به کیش بزرگ آباد بخوان (Desatir, 1818: 295).
اکنون، اگر به نامهای دساتیری چهار پیامبر نخست دساتیر و معادلهای فارسی آنها توجه کنیم درمییابیم که نامهای دساتیری و فارسی این پیامبران به یکسان آمده است، این در حالی است که همه پیامبران بعدی نامهای دساتیری متفاوتی در قیاس با نامهای فارسیشان دارند. بنابراین به نظر میرسد تعمدی در این کار وجود داشته است. در عین حال، نحوة معرفی چهار پیامبر نخست دساتیر نیز با شیوة معرفی پیامبران بعدی متفاوت است. در نامههای این چهار پیامبر نخستین، ابتدا پیامبر یاد شده مخاطب قرار میگیرد و برخی آموزهها به وی یادآوری میشود و در انتها به شرارت و نافرمانی مردم دورة وی در زمان آخرین پادشاه دورهاش اشاره میشود و به دوری جستن و کنارهگیری آن پادشاه از مردم زمانش اشاره میشود. در پایان، نام پیامبری آورده میشود که پس از آخرین پادشاه، روشنی و راستی را برای مردم به ارمغان خواهد آورد و دورهای جدید را آغاز خواهد کرد. این پیامبر جدید، مردم را از کجی و انحراف نجات میدهد و بدینسان تسکین و مرهمی برای پادشاه پیشینی میشود که با ناسپاسی و نافرمانی مردم زمانش مواجه گردیده است.
اگر شیوة دساتیر در معرفی این چهار پیامبر را دقیقتر بررسی کنیم، درمییابیم که هریک از آنها آغازگر دورهای جدید هستند. به عبارت دیگر، تاریخ بشری در دساتیر به دورههای مشخصی تقسیم میشود؛ در ابتدای هر دوره پیامبری ظهور میکند و آن دوره به نام آن پیامبر شناخته میشود. دورة نخستین با «آباد» و همسرش آغاز میشود و چنین گفته میشود که همه دیگر انسانها از نسل آنها هستند.
ای برگزیده آباد در نخست این مهین چرخ تو با جفت و همخوابه بازماندی و دیگری به پایید، اکنون مردمان از شمایند (Desatir, 1818: 32-33).
این گفتار، نشان میدهد که پیش از دورهای که با «آباد» آغاز میشود دورههایی وجود داشته و در آن دورهها انسانهایی میزیستهاند که «آباد» و همسرش را بازمانده آنها باید به حساب آورد. این مطلب با این باور که جهان قدیم است و آغاز زمانی ندارد به خوبی هماهنگ است. پس هرچه به عقب برویم، جهان و انسان وجود داشته و آغازی نمیتوان برای آن در نظر گرفت. بر این اساس، آغاز دورههای پیامبری با «آباد» به معنای آغاز انسان نیست. از این حیث، تفاوت مهمی میان دساتیر و ادیان سامی و حتی کیش زرتشتی به چشم میخورد. چه آنکه در ادیان یاد شده، جهان و انسان آغازی زمانی دارند و از جایی در گذشتههای دور که بعضاً تاریخ آن هم کاملاً روشن است آغاز میشوند. در دبستان مذاهب، در توضیح باور «آبادیان» در این زمینه چنین آمده است:
گویند بدایت وجود انسان معلوم نیست و علم بشری احاطه آن نکند چه افراد انسانی را آغاز زمانی نبود هَلُم جراً، اصلاً کرانپذیر به فردی نشود و تسلسل در این امور چون تسلسل در شماره است (دبستان مذاهب، 1362: 9).
بنابراین «آباد» و همسرش آغازگر دورة ابتدایی دساتیر هستند نه آغازگر انسانها در جهان؛ زیرا که پیش از آنها نیز انسانها بودهاند. با شروع این دوره، به تدریج دستوراتی به «آباد» داده میشود و همگام با آن جهان به کام مردمان است10. اما پس از مدتی، تفرق و اختلاف میان مردم پدید میآید و باورهای نادرست گوناگونی نضج میگیرند و در نتیجه آن جنگها و کشتارها به پا میشوند:
(140) چه، گروهی مردم کشتن را به و خوب دانند (141) چند کیشآور گویند که آیین ما رانده نشود و برنخیزد (142) و در ایشان نبردها و جنگها پدید آید (Desatir, 1818: 39-40).
بنابراین دوره «آباد» با نافرمانی و گناههای فراوان مردم پایان میپذیرد11.در این دوره، پس از «آباد»، سیزده پیامبر دیگر در پی او میآیند12و پس از آنها نوبت به پادشاهان این دوره میرسد و این پادشاهان، هر یک پس از دیگری میآیند تا پادشاهی به «آباد آراد» میرسد 13.آباد آراد، به سبب بدکاری مردمان از آنها کناره میگیرد14و نیکان به سراغ فرزند وی «جیافرام» میروند15. بدینسان دورة جدیدی آغاز میشود که نخستین پیامبر آن «جیافرام» است.
در دورهای که «جیافرام» سر سلسله آن است، مجدداً به همان ترتیبی که در دورة «آباد» گفته شد، سلسلهای از پیامبران از پی هم میآیند. در اینجا نیز باید فرض کرد که پس از پیامبران، پادشاهانی ظاهر میشوند تا پادشاهی به آخرین پادشاه میرسد16. آخرین پادشاه این دوره که «جیآلاد» است، مشابه «آباد آراد»، به سبب رواج بدکرداری مردم از میان آنها بیرون میرود. در این هنگام، نیکان روزگار سراغ فرزندش میروند و همزمان وحی الهی نیز بر این فرزند فرو فرستاده شده و وی که «شایکلیو» نام دارد، به پیامبری برگزیده میشود تا دورة دیگری آغاز شود17. این دوره نیز مشابه دورههای گذشته میگذرد و پیامبرانی میآیند تا پادشاهان ظاهر میشوند و آخرین پادشاه که «شای مهبول» نام دارد به سبب بد کاری مردم از میان آنها بیرون میرود18. در این هنگام، وحی الهی بر فرزند وی «یاسان» نازل شده و او به پیامبری برانگیخته میشود. در این دوره نیز پیامبرانی در پی هم میآیند و با فرض اینکه مانند دورههای پیش، پادشاهان در پی پیامبران میآیند؛ این دوره نیز همچنان ادامه مییابد تا آخرین پادشاه آن «یاسان آجام» به سبب بدکاری مردم از میان آنها میرود و در این هنگام وحی الهی به فرزند وی «گلشاه» فرو فرستاده میشود و وی به پیامبری برانگیخته شده و دورة جدیدی آغاز میگردد.
با به پیامبری رسیدن «گلشاه»، دوره جدیدی آغاز میشود که بر خلاف دورههای پیشین با تفصیل بیشتری در دساتیر دنبال میشود. در حالی که در دورههای پیشین اغلب به پیامبران ابتدای دوره و پادشاه انتهای دوره اشاره میشد، در این دوره جدید، پیامبرانی که از پی گلشاه میآیند هر یک بخش جداگانهای از دساتیر را به خود اختصاص میدهند و توصیفات دقیقتری از آنها به میان میآید. در دوره گلشاه، همه چیز به سامان میرسد و فرمانروایی بر همة پدیدههای زمینی به کمال میرسد:
(34) ای گلشاه تو آن پیغمبری که سه پور که کانی و روینده و جانور را گویند، پرمان تو میبرند (35) و چار مادر که چهار گوهر باشد در فرگفت تواند (Desatir, 1818: 14).
پس از «گلشاه»، فرزند وی سیامک به پیامبری میرسد19 و پس از وی فرزندش «هوشنگ». پس از «هوشنگ» فرزندش «تهمورس» و پس از «تهمورس» فرزندش «جمشید»20به پیامبری میرسد. تا اینجا شباهتهای قابل ملاحظهای میان مطالب دساتیر با آنچه در شاهنامه و دیگر روایتهای ایرانی آمده است به چشم میخورد. اما داوری دساتیر در خصوص «جمشید» بهگونهای دیگر است. در دساتیر بر خلاف سایر منابع، بدکاری و ناسپاسی مردم سبب میشود جمشید از میان آنها بیرون رود و ضحاک تازی بر آنها تسلط یابد:
(84) اکنون مردمان بدکار شدند و راه تندباری گرفتند (85) و ارج تو را نمیشناسند (86) و چم سخنان تو نمییابند و با این نکوهش تو میکنند (87) و نیکوییها که تو از برای ایشان خواستی فراموش کردند (88) اکنون تو را از میان اینها برآرم و اینان را به دست دهآک تازی، بودن سزاوار است (Desatir, 1818: 154).
پیامبری جمشید با آمدن ضحاک پایان مییابد، اما دورة جدیدی آغاز نمیشود. این در حالی است که انتظار میرود همانند دورههای قبل که با بدکاری و نافرمانی مردم، دورهای به پایان میرسید و فساد و کشتار جامعه را فرا میگرفت، این بار هم سیر وقایع به همین شیوه پیش رود. اما چنین نمیشود و یزدان بر مردم میبخشد و دورة پیشین همچنان ادامه پیدا میکند و فریدون به راهنمایی مردم برگزیده میشود:
(4) ای فریدون پور آبتین بر مردمان و جانوران بیآزار بخشیدم و از گناه ایشان گذشتم و تو را که دوست منی به پیغمبری گزیدم و جهان را پرستنده تو کردم (Desatir, 1818: 157).
بدین ترتیب، رسالت الهی به خاندان فریدون منتقل میشود. اما با نافرمانی سلم و تور، این عطیه الهی به منوچهر فرزند ایرج میرسد و او است که پیامبر پس از فریدون به حساب میآید2. پس از منوچهر، پیامبری به کیخسرو میرسد و با وی نقطه عطف سلسله گلشاهیان رقم میخورد. کیخسرو را باید آخرین پیامبر گلشاهی به حساب آورد و پیامبر پس از او را نخستین پیامبر دوره جدید دانست. این مطلب مهمی است که در دساتیر بدان تصریح نمیشود اما برای درک ساختار و دریافت پیام دساتیر از اهمیت بسیار برخوردار است.
چنانکه در موارد پیشین دیده شد، در انتقال از یک دوره به دوره بعد و شروع نسل جدیدی از پیامبران، نخست سلسله پیامبری به سلسله پادشاهی تبدیل میشد و از آخرین پادشاه دوره قبل نخستین پیامبر دوره بعد پدید میآمد. در اینجا نیز با مورد تقریباً مشابهی مواجه هستیم، اما نه دقیقاً همانند موارد پیشین. در دورة پیامبری کیخسرو حادثة خاصی روی میدهد که اتفاقات این دوره را تحت تأثیر خود قرار میدهد و آن عروج کیخسرواست به سوی یزدان. در ابتدای نامة یازدهم دساتیر که به وی اختصاص یافته است، کیخسرو چنین معرفی میشود:
(6) روان تو فرشته است و پور فرشته است و چنین سروشی گرامی و بزرگ با تو خرد نام دادهام (Desatir, 1818: 170).
بدین ترتیب از همان آغاز گفته میشود که کیخسرو از صفای باطن خاصی برخوردار است و مشتاق فراروی از جهان فرودین به فرازیناست. چنین گفته میشود که او به عروجهای گاه و بیگاه نمیتواند بسنده کند و همین امر سبب میشود تا به صورت کامل نزد یزدان برود:
(23) اکنون به گاه گاه آمدن برم خوشنود نیستی و همیشه و همواره بودن نزد من میخواهی (24) من نیز به دوری تو خوشنود نیم (Desatir, 1818: 174).
عروج کیخسرو به تنهایی دلیل انقطاع گلشاهیان نیست. در واقع، از آنجا که کیخسرو عارفی وارسته و بریده از تعلقات دنیا است، شیوة خاصی را نیز در زندگی پیش میگیرد که سبب انقطاع گلشاهیان میگردد. در دساتیر، در این زمینه چنین آمده است:
(16) و تو را آن فرهی دادم که با همه دستگاه از نزدیکی زنان دوری گرفتی و با اینان نیامیختی و روز و شب، دل را به من بستی (Desatir, 1818: 172).
بنابراین، نسلی از کیخسرو باقی نمیماند تا پیامبری در آن ادامه یابد. بر این اساس، کیخسرو آخرین پیامبر گلشاهی است و پس از وی دورة جدیدی از تاریخ آغاز میگردد. توضیحات دساتیر در این قسمت هرچند مجمل اما این مطلب را تأیید میکنند؛ چرا که همانند گذارهای پیشین، در این مورد نیز با به پایان رسیدن دورة پیامبری، ابتدا پادشاهی ظهور میکند تا واسطه میان دو نسل از پیامبران باشد. در نامه کیخسرو، خداوند چنین او را مورد خطاب قرار میدهد:
(26) فرودین جهان را به لهراسب سپار که فره ایزدی با اوست (Desatir, 1818: 175).
سخن در باب پادشاهی لهراسب به همین اندازه میآید و بیدرنگ به پیامبری زرتشت بشارت داده میشود.
زرتشت در دساتیر، کسی معرفی میشود که در دورة گشتاسب ظهور کرده و به پیامبری میرسد. به دلایلی که پیش از این ذکر شد، او را باید سر سلسله نسل جدیدی از پیامبران دانست. اهمیت زرتشت در دساتیر را از اینجا میتوان دریافت که حجم مطالبی که به زبان دساتیری، به وی اختصاص یافته از همة پیامبران پیشین بیشتر است مگر «آباد» که نخستین پیامبر دساتیر است. در انتهای نامة زرتشت به آشکار شدن اسکندر بشارت داده میشود اما از او به عنوان پیامبر نام برده نمیشود. در بخش بعدی دساتیر نیز که به اسکندر اختصاص مییابد، اسکندر همچنان پیامبر نیست، بلکه پادشاهی است که یزدان او را بزرگ داشته تا آیین «آباد» را در جهان بگستراند.22 به نظر میرسد توضیح تاریخ مطابق نظریه ادواری دساتیر با رسیدن به اسکندر با اشکال مواجه میشود، چرا که از یک سو اسکندر پادشاهی است که ایران زمین را اشغال میکند و سنتهای ایرانی را از بین میبرد و از سوی دیگر با حضور او خللی در سلسله پیامبرانی که پس از زرتشت میآیند به وجود میآید. اما در اینجا نیز مشابه دورة پیامبری «جمشید»، با استفاده از تمهیدی سعی میشود تا نظریة ادواری سلسله پیامبری حفظ شود. بدین ترتیب، همانند مورد «جمشید» در اینجا نیز مردم به نابکاری و بد کرداری متصّف میشوند؛ با این تفاوت که بر خلاف حالت قبل، اسکندر فرزند شاهی ایرانی یعنی داراب معرفی میشود که به سبب بدیهای مردم به یونان رفته است و با بازگشت خود قرار است آیین «آباد» را گسترش دهد. به همین منظور، داستانی در بخش سیزدهم دساتیر ساخته میشود که بر اساس آن گروهی از فرزانگان یونانی از زرتشت درباره پادشاه بزرگی که خواهد آمد (اسکندر) میپرسند و زرتشت به آنها چنین پاسخ میدهد:
(56) آن پادشاه پور شاهی از نژاد شهنشاه گشتاسب باشد (57) چون ایرانیان بد کارها کنند و پادشاه خود را کشند یزدان او را که آن پادشاه خجسته باشد با آنکه ایرانی است به روم برد (Desatir, 1818: 186).
اکنون با ایرانی شدن و تأیید الهی یافتن اسکندر، مشکلات پیشین بر طرف شده و ادامه سلسله پیامبرانی که با زرتشت آغاز شده بود، میتواند همچنان ادامه داشته باشد. اگر به تفاوت این بخش با بخشهای پیشین دقت شود، روشن میگردد که نظریه دوری پیامبران تا آنگاه که به تاریخ واقعی بشر وارد نشده بود کاملاً آزادانه و دلخواهانه قابل تفسیر بود، اما زمانی که پای حقایق تاریخی به میان آمد و قرار شد تا تبیین آنها بر اساس این نظریه صورت پذیرد، هم توضیحات دساتیر کوتاهتر شد و هم وقایع تاریخی قلب و تحریف شدند. پس از میان پرده اسکندر که تنها پادشاه دساتیری است که بخشی از این کتاب به وی اختصاص یافته است، رسالت پیامبری به «ساسان نخست» میرسد. در حالی که این بخش از دساتیر بیشترین حجم مطالب به زبان فارسی را به خود اختصاص داده است، اما چیز زیادی در مورد این پیامبر گفته نمیشود. در نامه زرتشت و پندنامه اسکندر، نام این پیامبر ساسان نخست یاد شده، اما در نامهای که به خود این پیامبر اختصاص یافته است، نام وی به صورت «آذرساسان»میآید. این تفاوت نامها آنجا جدیتر میشود که به متن خود دساتیر توجه کنیم؛ در نامة زرتشت، نام این پیامبر بدون در نظر گرفتن بخش نخست نام وی «سرساد» در پندنامه اسکندر «سرسار» و در نامة ساسان نخست، «فردیناس» ذکر میشود. او فرزند «داراب» دانسته میشود و در تفسیر فارسی ذیل بند 38، نوه داراب بزرگ یعنی پدر اسکندر معرفی میشود. بنابراین، باید نتیجه گرفت که اسکندر عموی ساسان نخست است.
در این نامه گفته میشود که ایرانیان به سبب کشتن پادشاه خود داراب، پدر اسکندر، نافرمانی و بدکرداری کرده و مستوجب مجازات شدهاند. اما خداوند به سبب وجود ساسان نخست از گناه آنها در گذشته و همچنان بر آن نظر دارد تا سلسله پیامبران زرتشتی ادامه یابد:
(23) ای آذر ساسان پور داراب (24) بندگی و نماز تو را پسندیدم (25) و بهر تو از گناهان ایرانیان گذشتم (Desatir, 1818: 277).
پس از به پایان رسیدن پیامبری ساسان نخست به او بشارت داده میشود که پس از وی ساسان پنجم خواهد آمد و هدایت مردم را بر عهده خواهد گرفت. ساسان پنجم آخرین پیامبری است که در این کتاب به وی اشاره میشود و با وی، سلسله پیامبران دساتیری به پایان میرسد. در تفسیر فارسی دساتیر23 گفته شده که ظهور او در دورة خسرو پرویزو در مرو بوده است.
تا اینجا سیر وقایع مهم وچگونگی ترتیب پیامبران در دساتیر توضیح داده شد و روشن گردید که دریافت خاصی از جهان و انسان سبب شده است تا در این کتاب درک خاصی از رابطه انسان با خدا شکل بگیرد. در این رابطه، مهمترین نکته، نحوة اتصال انسان با خدا از طریق واسطهای به نام پیامبر است. از این منظر، لازم است تا در دورههای مختلفی که به واسطه تغییر جوامع بشری به وجود میآیند، سلسلههایی از پیامبران ظاهر شوند تا این ارتباط حفظ شود. بنابراین پرسشی که در پایان کتاب دساتیر برای خواننده پیش میآید این است که آیا این سیر به پایان رسیده است و پای پیامبر دیگری در میان نخواهد بود. این پرسش زمانی اهمیت مییابد که آن را در کنار پرسش دیگری که در ابتدا این مقاله به آن اشاره شد، قرار دهیم؛ و آن اینکه چرا دساتیر را کتاب آسمانی آذرکیوانیان دانستهاند. اگر سیر مطالب و نحوة ظهور پیامبران را چنانکه پیشتر به آن اشاره شد به یاد داشته باشیم، پاسخی روشن به دست میآید و آن چیزی نیست جز ظهور سلسلة جدیدی از پیامبران که در رأس آنان آذرکیوان قرار دارد. به عبارت روشنتر، همة مطالب دساتیر مقدمهای است تا ظهور آذرکیوان به عنوان پیامبری جدید را روشن و مبرهن سازد و از اینجاست که این کتاب، کتاب آسمانی آذرکیوانیان خوانده شده است. برای روشنتر شدن این ادعا بهتر است تا مفروضات پیشین را به یاد آوریم و آنها را با حوادثی که در پایان پیامبری ساسان پنجم به وقوع میپیوندند، در کنار هم قرار دهیم. از مهمترین این حوادث، نافرمانی و بدکاری مردم است که سبب کشته شدن پادشاه الهی خسرو پرویز میشود. در نامه ساسان پنجم این بدکاری چنین توصیف میشود:
(17) دیدی بدکاری ایرانیان را که پروز را کشتند (18) آنکس را که من برکشیدم آنها برانداختند (Desatir, 1818: 301).
و سزای این بدکاری ایرانیان، این بار بیپاسخ نمیماند و خداوند تصمیم میگیرد تا آنها را مجازات کند:
اینک از تازیان پاداش یابند (Desatir, 1818: 301).
از اینجا آشکار میشود که سلسله پیامبران زرتشتی به پایان رسیده است. در دورههای پیشین نیز چنین بود که بدکاری و نافرمانی مردم نسبت به آخرین پادشاه سبب میشد تا دورهای پایان یابد و دورهای جدید آغاز شود. فاصله میان این دو دوره را نیز نابسامانی و قتل و غارت پر میکرد. در نامه ساسان نخست گفته شد که مردم بدکار شدند و پادشاه خود یعنی داراب را کشتند. در آن زمان، خداوند به واسطه لطف نسبت به ساسان نخست از آنها درگذشت و اسکندر را به ایران فرستاد تا بشارتی بر ظهور پیامبر بعدی باشد. اما این بار چنین لطف و مرحمتی در کار نیست و مانند موارد قبل، سلسلة گذشته به پایان میرسد و تا ظهور سلسله جدید برههای سخت و پر تنش وجود خواهد داشت. این حوادث، در نامه ساسان نخست، به شیوه پیشگویی و خبر از آینده آمده است:
(48) و من برای تو این رنجها و بیمها دور کنم (49) تا این ایرانیان بدکار شوند (50) و از پادشاهان برگردند (51) و پدر و پسر را به هم افکنند (52) و کشند شهنشاه پرویز مرا (53) و نشنوند گفته فرزندان تو که زبان منند (54) چون چنین کنند از تازیان مردی پیدا شود (55) که از پیروان او دیهیم و تخت و کشور و آیین، همه برافتد (56) و شوند سرکشان، زیردستان (Desatir, 1818: 288-291).
این عبارت به روشنی پایان دورهای پرشکوه وآغاز هرج و مرج و آشفتگی را پیشگویی میکنند. اما از کجا معلوم که پایان این آشفتگی به ظهور دورة جدیدی از پیامبران منتهی شود. در پاسخ باید گفت که اگر به شیوه و منطق دساتیری تاریخ چنانکه پیشتر آشکار گردید، پایبند باشیم، حتماً دوره جدیدی را نیز باید در پیش روی داشته باشیم. علت این امر آن است که دورهها و مراحل مختلف باید پشت سر هم بیایند تا یک مهین چرخ کامل شود و از آنجا که در پایان هر مهین چرخ تنها یک مرد و زن باقی میمانند که نسلهای بعدی همگی از آنها هستند و چنین انقراضی هنوز روی نداده است، پس باید همچنان انتظار داشته باشیم که در همین مهین چرخ، دورهای جدید با پیامبری جدید آغاز گردد. مضاف بر اینکه، در نامه ساسان نخست به چنین مطلبی به صورت واضح و روشن تصریح شده است:
(75) و اگر ماند یکدم از مهین چرخ، انگیزم از کسان تو کسی (76) و آیین و آب تو، به تو رسانم (77) و پیغمبری و پیشوایی از فرزندان تو برنگیرم (Desatir, 1818: 294).
اکنون باید روشن شده باشد که دساتیر، مژده ظهور دورهای نو و سلسلهای جدید از پیامبران است. نام این پیامبر جدید صراحتاً در دساتیر ذکر نمیشود اما روشن است که اشاره نویسنده یا نویسندگان دساتیر به آذرکیوان است. اگر شجرهنامهای را که در دبستان مذاهب برای آذرکیوان ساخته شده است، در مقابل خود قرار دهیم؛ روشن میگردد که آذرکیوان همان پیامبر موعودی است که در هزاره یورش تازیان و آغاز کهین چرخ دیگری ظهور کرده است. سلسله نسب آذرکیوان بر اساس دبستان مذاهب چنین است:
آذرکیوان بن آذرگشسب بن آذر زردشت بن آذر برزین بن آذرخورین بن آذر آیین بن آذر بهرام بن آذرنوش بن آذرمهتر بن کهتر آذر ساسان –که او را پنجم ساسان گویند- بن مهتر آذر ساسان –که چهارم ساسانش میخوانند- بن کهین آذر ساسان- که مشهور به سوم آذر ساسان است- بن مهین آذر ساسان- که متعارف به دوم آذر ساسان است- بن سترگ آذر ساسان- که او را آذر ساسان نخست خوانند- بن خرداد داراب بن بزرگ داراب بن بهمن بن اسفندیار بن گشتاسپ بن لهراسب بن اروند بن کینشین بن کیقباد بن زاب بن نوذر بن منوچهر بن ایرج- از نژاد فریدون- بن آبتین- از نژاد جمشید- بن تهمورس بن هوشنگ بن سیامک بن کیومرث بن یاسان آجام- از نژاد یاسان- بن شای مهبول- از نژاد شای کلیو- بن جیآلاد- از نژاد جیافرام- بن آباد آزاد- از نژاد مهآباد- که در آغاز مهین چرخ ظاهر و روشن گشت (دبستان مذاهب، 1362: 30).
روشن است که این نسبنامه در دبستان مذاهب چه کاربردی دارد و به چه نکتهای اشاره دارد. این نسبنامه در حکم معرفی «آذرکیوان» به عنوان پیامبری جدید است که دورهای جدید را پس از فترتی هزار ساله آغاز کرده و دین الهی را از حجاب سدهها مستوری بیرون آورده است. حال که چگونگی قرار گرفتن نامههای دساتیر و پیام اصلیای که از بازخوانی آنها به دست آمد روشن گردید، میتوان به بررسی این پرسش پرداخت که آیا مطالب دساتیر با کثراتگرایی دینی هماهنگ و همخوانند. به عبارت بهتر، آیا آموزههای دساتیر را میتوان به گونهای در نظر گرفت که با حقانیت سایر ادیان در تعارض قرار نگیرد. این پرسش از آنجا مطرح میشود که برخی از پژوهشگران آموزههای آذرکیوانی را هماهنگ با «دین الهی» اکبر شاه گورکانی در نظر گرفته و گمان کردهاند که زبان اصلی دساتیر را که از آن با عنوان «زبان آسمانی»یاد میشود، میتوان به مثابه حقیقتی ناب و واقعیتی برتر در نظر گرفت که در هنگام تفسیر هر یک از پیامبران الهی به دینی خاصی تبدیل شده است. پر واضح است که بر اساسی چنین برداشتی، همه پیامبران و ادیان را میتوان دارای درجهای از حقانیت در نظر گرفت و تعارض و نزاع میان برخی از آموزهها و صفکشی پیروان آنها در مقابل هم را ناشی از عدم توجه به همین مطلب دانست. شفیلد پژوهشگری است که چنین درکی از دساتیر و زبان آن به دست داده و چنین نتیجه گرفته است:
کیوان معتقد بود که این زبان آسمانی هسته همة زبانهای بشری جهان را در بر دارد. کیوان و پیروانش معتقد بودند که این بدان معناست که هر دینی در جهان ترجمهای از یک حقیقت بنیادین است و بنابراین پیامبران باستانی سنتهای دینی جهان صرفاً ترجمههای یکدیگرند (Sheffield, 2014: 165).
اگر داوری شفیلد را صرفاً در باب پیامبران دساتیری در نظر بگیریم که هیچ یک از آنها جز زرتشت، پیامبر دین خاصی نیستند؛ آنگاه میتوان چنین موضوعی را پذیرفت. اما از آنجا که داوری وی ناظر به همة ادیان و پیامبران جهان است و معتقد است که چنین مطلبی مؤثر در آموزه «دین الهی» اکبر بوده است (Sheffield, 2014: 183)؛ به هیچ وجه نمیتوان آن را مقرون به صحت دانست. چه آنکه در دساتیر از هیچ یک از پیامبران بزرگ جهان یعنی پیامبران سامی سخنی گفته نمیشود و در یک مورد یعنی پیامبر اسلام هم که گفتاری غیر مستقیم به میان میآید، ارزیابیای به غایت منفی صورت میگیرد24. در عین حال، باید توجه داشت که به همین یک مورد هم صرفاً از آن رو اشاره میشود که تازیان سبب نابودی پادشاهی ساسانی میشوند؛ پادشاهیای که از منظر دساتیر از تأیید الهی برخوردار است.
اکنون باید روشن شده باشد که برخلاف تصور شفیلد، نه تنها رنگ و بوی گفتارهای دساتیر، ایرانی است که برد و دامنه آموزهها و تعالیم آن نیز محدود به همین فرهنگ است. بنابراین تعمیم نا به جای آموزههای دساتیر و سعی در هماهنگ جلوه دادن آن با آموزه «دین الهی» اکبر، به معنای نادیده گرفتن پیام اصلی این کتاب و عدم توجه به ساختار و طرحی است که در این مقاله توضیح داده شد.
دساتیر را کتاب آسمانی آذرکیوانیان دانستهاند، اما تا کنون هیچ توضیح و تبیین خاصی در این مورد داده نشده است. موضوع زمانی دشوارتر میشود که به محتوای این کتاب مراجعه میکنیم و در آن نام و نشانی از آذرکیوان و یارانش نمییابیم. در این مقاله، با بررسی ساختار دساتیر ذیل مفهوم ادوار الهی تاریخ روشن شد که این کتاب را باید توضیح و توصیف مهین چرخ کنونی جهان دانست که خود آن نیز به دورههای کوتاهتری تقسیم میشود. با بررسی مطالب دساتیر چنین به دست میآید که هر کهین چرخ با پیامبری آغاز و با پادشاهی به پایان میرسد. در دوران آخرین پادشاه هر کهین چرخ، نافرمانی و بدکرداری مردم سبب روی گردانی آن پادشاه از مردمش میشود؛ سپس هرج و مرج و آشوب فراگیر میشود و دورهای از نابهسامانی حکمفرما میشود؛ در نهایت با نبوت پیامبری جدید، کهین چرخ بعدی آغاز میشود. در دساتیر به پنج کهین چرخ اصلی از مهین چرخ کنونی اشاره میشود که بر اساس نام پیامبران ابتدای هر دوره میتوان آنها را دورههای آبادیان، جیان، یاسیان، شاییان و گلشاهیان در نظر گرفت. بر اساس معیارهای یاد شده، پایان دورة گلشاهیان را باید با پیامبری کیخسرو مقارن دانست. کیخسرو پیامبری خاص است که روی در عالم بالا دارد و همواره در صدد است تا به سوی خداوند باز گردد. بدین ترتیب، نه تنها کیخسرو فرزندی از خود باقی نمیگذارد، بلکه از معاشرت با زنان نیز پرهیز میکند تا نهایتاً به سوی خداوند بالا میرود. با ظهور زرتشت کهین چرخ جدیدی آغاز میشود که بر اساس مندرجات دساتیر تا پایان پیامبری ساسان پنجم ادامه مییابد. پس از این، با کشته شدن خسرو پرویز، این کهین چرخ نیز به پایان میرسد و دورهای از آشوب و آشفتگی آغاز میشود کهبا هجوم تازیان به ایران همزمان است. در پیشگوییهای «نامه شت ساسان نخست» چنین آمده است که از نسل وی پیامبری ظهور خواهد کرد و آغازگر کهین چرخ جدیدی خواهد بود. چنانکه در این مقاله استدلال شد این پیامبر جدید را باید خود آذرکیوان دانست که بر مبنای شجرهنامة وی در دبستان مذاهب، نسب از ساسان نخست میبرد. بر این اساس، دساتیر را باید بشارت نامة ظهور آذرکیوان دانست و از همین روی هم هست که به مثابه کتاب آسمانی آذرکیوانیان شناخته شده است. در پایان اگر بخواهیم ادوار مختلف مهین چرخ بزرگی را که از منظر دساتیر همچنان ادامه دارد، به صورت خلاصه یاد آوری کنیم؛ میتوانیم هر دوره را با نام پیامبر آغاز آن دوره به شکل زیر در نظر بگیریم.
دوره |
پیامبر آغاز دوره |
نخستین کهین چرخ |
آباد |
دومین کهین چرخ |
جیافرام |
سومین کهین چرخ |
شایکلیو |
چهارمین کهین چرخ |
یاسان |
پنجمین کهین چرخ |
گلشاه |
ششمین کهین چرخ |
زرتشت |
هفتمین کهین چرخ |
آذرکیوان |
طرحی که در بالا ارئه شد، ناظر به غایتی است که نویسنده یا نویسندگان دساتیر در نظر داشتهاند؛ به عبارت دیگر آنها ساختاری را برای تاریخ در نظر گرفتهاند تا بتوانند پیامبری آذرکیوان را در آن توجیه کنند. در این راستا، نویسنده یا نویسندگان یاد شده از مواد و مطالبی بهره بردهاند که در بسیاری موارد نه تنها نادرستاند بلکه کاملاً ساختگی و جعلیاند. پیامبران و پادشاهانی که تا پنجمین کهین چرخ، در دساتیر از آنها نام برده میشود هیچ ردپایی در تاریخ ندارند و صرفاً برای پر کردن نقشهای خالی ادوار ابتدایی تاریخ ساختگی آنها ابداع شدهاند. جعل چنین پیامبرانی با پیشینهای چنین طولانی در کنار بهرهگیری از زبانی ساختگی میتوانسته برای قدسی نشان دادن مطالب دساتیر و جذب مخاطبانی بوده باشد که در آغاز، از هدف غایی این کتاب آگاه نمیشدهاند. در پنجمین کهین چرخ دساتیر، از پیامبرانی نام برده میشود که همگی شخصیتهای اساطیری فرهنگ ایرانی هستند و هیچگاه به عنوان پیامبر شناخته نشدهاند. در این بخش، مطالبی نیز درباره شخصیتهای تاریخیای مانند اسکندر و دارا بیان میشود که ساختگی بودن غالب آنها کاملاً روشن و واضح است. تنها در ششمین کهین چرخ دساتیر است که میتوان برخی شخصیتهای تاریخی مانند زرتشت یا پادشاهانی مانند خسروپرویز را شناسایی کرد. اما محتوای این بخش نیز تماماً به نحوی شکل داده میشود تا پیامبری آذرکیوان در دور بعدی از آن بیرون بیاید. در طرح صوری دساتیر نیز چنانکه در متن مقاله روشن شد، اشکالات مهمی به چشم میخورد. جدای از نامتناسب بودن «دیرند» ادوار ابتدایی و انتهایی دساتیر، زمانی که به پنجمین کهین چرخ وارد میشویم و چهرههای اساطیری پای به میان میگذارند، به سبب آشنایی خواننده با این شخصیتها و ناچاری نویسنده یا نویسندگان دساتیر در توجه به پیشینه آنها، نحوه پایان یافتن یک دوره و آغاز دوره بعد دستخوش تغییر میشود و شیوه یکسانی که در دورههای پیشین وجود داشت بر هم زده میشود. این مشکل در پایان پنجمین کهین چرخ و آغاز دور ششم، بیش از پیش خودنمایی میکند و نظم معهود گذشته را با چالش روبرو میکند.
پینوشتها
(43) اکنون پسران تو سرکش شوند و انجام پاداش یابند (44) و آنچه خواهند به ایشان نرسد زود به منوچهر دهم (Desatir, 1818: 162).
*PhD in Philosophy, University of Isfahan. E-mail: Amin.shahverdy@gmail.com
Recived date: 11/9/2021 Accepted date: 14/5/2021
* دکترای فلسفه از دانشگاه اصفهان. رایانامه: amin.shahverdy@gmail.com
تاریخ دریافت: 24/2/1400 تاریخ پذیرش: 20/6/1400