تقریری از واقع‌نمایی گزاره‌های اخلاقی بر پایه تحلیل فلسفی فعل اخلاقی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران

چکیده

بنا بر رویکرد واقع‌گروانه در اخلاق، ارزش‌های اخلاقی اموری مستقل از اذهان آدمیان، وجودی خارجی دارند که انسان‌ها می‌کوشند این ارزش‌ها را کشف نمایند. این رویکرد در دوران معاصر گرفتار چالش‌های ژرفی شده، بسیاری از اندیشمندان حوزه اخلاق در غرب آن را کنار نهاده‌اند. این مقاله، با تحلیل فلسفی رفتارهای ارادی انسان، تقریری از واقع‌گروی اخلاقی به‌دست می‌دهد. طبق فلسفه اسلامی، انسان در رفتارهای ارادی «فاعل بالقصد» می‌باشد، بدین معنا که رفتارهای جوارحی همواره برای دست‌یابی به هدفی انجام می‌گیرند. در این دسته از رفتارها که شامل افعال اخلاقی نیز می‌شوند، هدف فعل نقشی بنیادین در رفتار دارد، زیرا مطلوب نخست فاعل، رسیدن به هدفی خاص می‌باشد، اما از آنجا که هدف مذکور بدون انجام فعلی مخصوص محقق نمی‌شود، شوق فراچنگ آوردن آن هدف (= علت غایی) سبب مطلوبیت فعل یادشده و انجام آن می‌شود. نتیجه این تحلیل آن است که چون فعل به عنوان مقدمه هدف انجام می‌گیرد، پس ارزش‌گذاری هر فعل، تابع ارزش هدف مترتب بر آن است، یعنی بایدها و نبایدهای اخلاقی ناظر به رابطه فعل اخلاقی با هدف مورد نظر از آن فعل است. به‌بیان دیگر، بایدها و نبایدهای اخلاقی بیان‌گر رابطه مقدمیت یا عدم مقدمیت افعال اخلاقی با هدف مورد نظر از اخلاق هستند.

کلیدواژه‌ها


واقع‌گروی اخلاقی

واقع‌گروی به‌طور کلی بر نگرشی اطلاق می‌شود که وجود اموری ورای اندیشه انسانی را می‌پذیرد. هر نگرشی که در حوزه‌ای خاص معتقد به وجود اموری خارجی باشد که چیستی و هستی‌شان مستقل از انسان (فاعل شناسا) و اندیشه وی باشد، نگرشی واقع‌گرایانه است. بر این اساس، واقع‌گروی در حوزه اخلاق نیز عبارت است از این باور که احکام و ارزش‌های اخلاقی به‌مثابه اموری ورای اذهان آدمیان، وجودی خارجی دارند که انسان‌ها می‌کوشند این ارزش‌ها را کشف نمایند.

واقع‌گروی اخلاقی نوعی نظریه متافیزیکی درباره سرشت و وضعیت اخلاق و مدعیات اخلاقی است. نگرش واقع‌گرایانه به اخلاق، مدعی وجود حقایق اخلاقی و گزاره‌های اخلاقی صادق است. بر اساس واقع‌گروی اخلاقی، واقعیات و حقایق اخلاقی به نوعی عینیت دارند. در مقابل، نگرش نسبی‌گرایانه بر این باور است که واقعیات اخلاقی توسط باورهای اخلاقی فرد یا گروه اجتماعی برساخته می‌شوند (Brink, 1989: p.14).

به‌گفته بوچوارُف: «واقع‌گروی اخلاقی مدعی است که حقایق اخلاقی و به‌تبع آن، اوصافی نظیر خوب، بد، درست، نادرست، فضیلت و رذیلت، که به حقایق یا اوصافِ غیراخلاقی تحویل‌پذیر نیستند، در عالم وجود دارد. بر اساسِ این نظریه، این حقایق و اوصاف از آگاهی ما، از حالتی که در آن حالت می‌اندیشیم و سخن می‌گوییم، از باورها و گرایش‌های ما و از احساسات و امیالِ ما مستقل‌اند. اوصافِ اخلاقی می‌توانند از طریقِ اشخاص، اعمال، نهادها و مانند اینها تحقق یابند؛ تمثل و تحققِ این اوصاف، حقایق اخلاقی هستند که تطابق با آنها سبب صدقِ احکامِ اخلاقی می‌شود» (Butchvarov, 1996: p.361).

جاناتان دنسی نیز در توصیف واقع‌گروی اخلاقی گفته است: «واقع‌گروی اخلافی، دیدگاهی است که معتقد است در عالم، حقایق و اموری وجود دارند راجع به این‌که کدام اعمال درست‌اند و کدام اعمال خطا، و چه اشیائی خوب‌اند و چه اشیائی بد» (Dancy, 1998: v.6, p.534).

 به‌گفته او، یک واقع‌گرای تمام‌عیار سه مدعای زیر را می‌پذیرد:

«الف) حقایق اخلاقی به ‌نوعی حقایقی ویژه و متفاوت از سایر انواع حقایقِ عالم هستند.

ب) حقایق اخلاقی از باورها و اندیشه‌های ما درباره آنها مستقل هستند.

ج) این امکان وجود دارد که ما درباره درستی و خطای یک فعل دچار اشتباه شویم» (Ibid).

ناواقع­گرایی اخلاقی پیامدهای زیادی به‌همراه دارد. اگر مبنایی واقعی برای اخلاق نداشته باشیم، معیاری برای معقولیت احکام اخلاقی نیز نخواهیم داشت. تبیین عقلانی احکام اخلاقی تنها در صورتی ممکن است که میان ارزش­ها و حقایق عینی رابطه­ای واقعی برقرار باشد. در غیر این صورت، دیگر نمی‌توان احکام اخلاقی را با استدلال همراه کرد یا دیدگاه‌ها و مکاتب اخلاقی مختلف را ارزش‌گذاری کرد؛ بلکه بالاتر از این، با نفی پایگاه عینی برای اخلاق، باید از صدق و کذب گزاره­های اخلاقی دست شست؛ زیرا صدق به معنای مطابقت یک قضیه با واقع، و کذب عدم مطابقت آن با واقع است. پیامد دیگر این نگرش در اخلاق، نسبیت اخلاقی است؛ اگر اعتبار گزاره‌های اخلاقی به مطابقت‌شان با واقع نباشد، هر رفتاری می­تواند به کمترین مناسبت مانند خوشایندی یا ناخوشایندی عامل آن، خوب یا بد به‌حساب آید. ناگفته روشن است که نسبی‌گرایی در مقام نظر، به هرج و مرج اخلاقی در مقام عمل منتهی خواهد شد. به جهت این پیامدهای سهمگین است که اخلاق‌مداران درصدد دفاع از واقع‌نمایی گزاره‌ها و احکام اخلاقی برآمده‌اند.

اغلب اندیشمندان اسلامی در حوزه گزاره‌های اخلاقی واقع‌گرا بوده، این قضایا را حاکی از امور عینی می‌دانند. از منظر ایشان، خوبی و بدی رفتارهای اخلاقی امری مستقل از ذهنیت فاعل اخلاقی است، با این حال، تقریر یگانه‌ای از این مسأله در میان ایشان به‌چشم نمی‌خورد. مهم‌ترین دیدگاه در این زمینه را باید نظریه حسن و قبح ذاتی دانست که از سوی اندیشمندان عدلیه، یعنی شیعه و معتزله ارائه شده است. از سوی دیگر، واقع‌گروی اخلاقی در دوران معاصر گرفتار چالش‌های ژرفی شده تا آنجا که بسیاری از متفکران حوزه اخلاق در دیار غرب از این رویکرد سنتی دست برداشته‌اند. از این رو، به‌نظر می‌رسد ارائه تقریری مستحکم از واقع‌گروی اخلاقی به‌عنوان یکی از مبانی نظری اخلاق، نقشی اساسی در تحکیم اخلاق دینی داشته باشد.

نگارنده بر این باور است که حکم به واقع‌نمایی گزاره‌های اخلاقی یا ناواقع‌نمایی آنها متوقف بر تحلیل رفتار اخلاقی است و تا زمانی که حقیقت فعل اخلاقی ما انسان‌ها بررسی نشده، و چند و چون تحقق این دست رفتارهای آدمی روشن نشده باشد، نمی‌توان نظرگاهی صحیح درباره واقعیت‌مندی یا ناواقعیت‌مندی احکام اخلاقی اتخاذ کرد. از سوی دیگر، رفتارهایی که به‌مثابه رفتار اخلاقی تلقی می‌شوند، در زمره افعال ارادی انسان بوده، به‌لحاظ فلسفی تفاوتی با دیگر اعمال ارادی انسان ندارند. بر این اساس، ریشه و سرآغاز منطقی بحث از واقع‌گروی و ناواقع‌گروی در حوزه احکام اخلاقی را باید در تحلیل فلسفی رفتارهای ارادی انسان پی گرفت.

در این مقاله، ابتدا با الهام از تقسیم­بندی معروف ارسطویی علوم به نظری و عملی، بیان شده است که علوم نظری به دنبال شناخت ساحتی از ساحت­های فردی، اجتماعی انسان هستند، اما علوم ارزشی به دنبال ارائه نظام­مند گزاره­هایی جهت تنظیم رفتارهای انسانی در حوزه­های متعدد می­باشند که اخلاق نیز در زمره این دسته از علوم است.

در مرتبه بعد، بر مبنای تحلیل فلسفی رفتارهای ارادی انسان، نقش بنیادین هدف در رفتار انسانی به تصویر کشیده می­شود. بنا بر فلسفه اسلامی، انسان در رفتارهای ارادی خود «فاعل بالقصد» می­باشد، بدین معنا که این رفتارها همواره برای دست­یابی به هدفی انجام می­گیرند. در این دسته از رفتارها که شامل افعال اخلاقی نیز می‌شوند، آنچه مطلوب فاعل است، رسیدن به هدفی خاص می­باشد، اما از آنجا که هدف مذکور بدون انجام فعلی مخصوص محقق نمی­شود، شوق فراچنگ آوردن آن هدف (= علت غایی) سبب مطلوبیت فعل یادشده و انجام آن می­شود.

نتیجه این تحلیل آن است که چون فعل به عنوان مقدمه هدف انجام می­گیرد، پس ارزش­گذاری هر فعل، تابع ارزش هدف مترتب بر آن است، یعنی بایدها و نبایدهای اخلاقی ناظر به رابطه فعل اخلاقی با هدف مورد نظر از آن فعل است. به‌بیان دیگر، بایدها و نبایدهای اخلاقی بیان‌گر رابطه مقدمیت یا عدم مقدمیت افعال اخلاقی با هدف مورد نظر از اخلاق هستند.

علوم انسانی توصیفی و هنجاری

ارسطو با تفکیک دو قوه ویژه انسان، یعنی عقل نظری و عقل عملی از یکدیگر تقسیم­بندی مهمی را در باب علوم بنیان نهاد که از سوی دیگر اندیشمندان نیز پذیرفته شد.[i] وی فلسفه به معنای عام کلمه را که شامل همه علوم حقیقی می­شد، به دو دسته تقسیم نمود: «فلسفه نظری» که درباره امور خارج از اراده و رفتار انسان بحث می­کند، و «فلسفه عملی» که موضوع بحث آن، اموری است که در دایره اراده و رفتار انسان تحقق می­یابند. ره­آورد به­کارگیری عقل نظری، کشف واقعیت­ها و هست­های جهان، چگونگی­ها و چرایی­های آنهاست. به بیان دیگر، محصول عقل نظری، حکمت نظری و گزاره­هایی اخباری درباره عالم و آدم است، اما رسالت عقل عملی، تفکر درباره بایدها و نبایدهای رفتار ما برای تغییر و اصلاح جان و جهان و چگونگی­ها و چرایی­های آن (و شیوه­ها و روش­های عمل و قواعد رسیدن به زندگی بهتر) است. در نتیجه، حکمت نظری، هدفی جز خود معرفت ندارد، اما در حکمت عملی، غایتی ورای شناخت مورد نظر است. علوم عملی تنها برای آن آموخته نمی‌شوند که چیزی به دانسته­های ما افزون گردد، بلکه تحصیل آنها، به هدف کاربرد در تغییر و اصلاح صورت می­گیرد.

متناظر با این تقسیم­بندی رایج، گزاره­های موجود در علوم انسانی را نیز می­توان به دو دسته توصیفی (Descriptive) و ارزشی (Normative) تقسیم کرد. گزاره­های توصیفی (نظری)، گزاره­هایی هستند که ساحتی از ساحت­های وجودی انسان را توصیف کرده، تنها خبر از هست­ها و نیست­ها و صفات آنها می‌دهند، اما گزاره­های ارزشی (عملی، کاربردی یا هنجاری)، تنها بیان­گر احکامی انشایی درباره رفتارهای اختیاری انسان می­باشند. موضوع همه این علوم، انسان است، اما از آنجا که انسان موجودی با ساحت­های متعدد است، هر یک از علوم انسانی، از منظری خاص بدان نگریسته، بُعدی از ابعاد وجودی او را مورد نظر قرار می­دهد.

برای روشن­تر شدن مسأله می­توانیم علوم انسانی را با علوم طبیعی مقایسه کنیم. برای نمونه، موضوع علم فیزیک و شیمی هر دو، جسم خارجی است، اما فیزیک آن را از جهت ویژگی­ها و تغییرات ظاهری مورد بحث قرار می­دهد، در حالی که شیمی به مطالعه صفات و دگرگونی­های درونی جسم می­پردازد. بر این اساس، از آنجا که حیثیت، داخل در موضوع است، دقیق­تر آن است که بگوییم موضوع علم فیزیک، ویژگی­ها و تغییرات ظاهری جسم، و موضوع شیمی، صفات و دگرگونی­های درونی جسم است. به همین نحو در علوم انسانی، موضوع علم روان­شناسی، روان انسانی، موضوع علم جامعه­شناسی، جامعه انسانی، موضوع علم تاریخ، تاریخ انسانی و... می‌باشد. البته داستان تفکیک حیثیت­ها از یکدیگر در همین جا پایان نمی­پذیرد، بلکه گاه در خود این علوم نیز می­توان حیثیات مختلفِ ابعاد یادشده را از یکدیگر جدا کرد. برای مثال، در روان­شناسی که موضوعش روان آدمی است، می­توان با بررسی روان آدمی از جهت رشد و تکامل آن، به «روان­شناسی رشد» رسید، یا روان آدمی را از منظر تربیتی مطالعه کرده، «روان­شناسی تربیتی» را بنیان نهاد. در هر حال، مسأله آن است که هر یک از علوم انسانی، از منظری خاص، ساحتی از ابعاد وجودی انسان را مورد مطالعه قرار می­دهند. ما این دسته از علوم انسانی را علوم انسانی توصیفی یا نظری می­نامیم.

اما برخی از علوم انسانی برخلاف علوم انسانی توصیفی، به طور مستقیم از ابعاد وجودی انسان بحث نمی­کنند، بلکه جنبه ثانوی دارند، یعنی پس از آن که یک سلسله از علوم، درباره انسان بحث کردند، این علوم، از دستاوردهای آنها استفاده کرده، بایدها و نبایدهایی رفتاری برای انسان ارائه می­کنند. به بیان دیگر، این علوم بر پایه شناختی که در علوم انسانی نظری از ساحت­های وجودی انسان به­دست آمده است، دستورالعمل رفتاری برای رفتارهای اختیاری انسان در حوزه­های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و غیره تجویز می­کنند.

البته این نسخه­های رفتاری همان طور که می­توانند ناظر به تنظیم رفتارهای ارادی توسط خود شخص باشند، مثل این‌که، گزارهای حقوقی و اخلاقی، گزاره­هایی هستند که شخص باید رفتارهای خود را بر وفق آنها تنظیم نماید؛ به همین نحو می‌توانند ناظر به اداره رفتارهای دیگران از سوی یک شخص یا نهاد باشد. برای مثال، «مدیریت» علمی است که برای مدیریت رفتار انسانی، از دست­آوردهای روان‌شناسی اجتماعی، روان­شناسی تربیتی و جامعه­شناسی و برخی دیگر از شاخه‌های علوم انسانی بهره می­گیرد تا راه­کارهایی برای مدیریت رفتار انسانی ارائه نماید (مصباح یزدی، 1381(الف): 16).

حاصل آن‌که، شاخه­های مختلف علوم انسانی هم­چون علم النفس فلسفی (انسان‌شناسی)، روان­شناسی، جامعه­شناسی، تاریخ و غیره، تنها وجهه نظری داشته، به توصیف موضوع مورد پژوهش خود که بُعدی از ابعاد وجودی آدمی است، دست می­یازند؛ اما شاخه­های متعددی از این علوم نیز وجهه عملی دارند. برای مثال، علومی هم­چون اخلاق هنجاری، حقوق و مدیریت بیان­گر بایدها و نبایدهای رفتاری می­باشند. البته در کنار این علوم نیز، علوم نظری دیگری شکل گرفته­اند، اما این علوم نیز به رغم آن‌که، وجهه توصیفی دارند، در واقع مقدمه‌ای برای علوم عملی یادشده می­باشند. برای نمونه، در اخلاق شاخه­های متعددی وجود دارد (ر.ک: مصباح یزدی، 1381(ب): 17-32) که برخی مثل اخلاق هنجاری از بایدها و نبایدها و ارزش­ها و ضدارزش­های اخلاقی سخن گفته، انسان را به رفتارهای ارزشی و ترک رفتارهای نابهنجار فرا می­خوانند، اما برخی دیگر، تنها وجهه توصیفی دارند. اما گو این‌که مباحث نظری نیز چه بسا حتی کسوت یک رشته علمی مستقل هم­چون فرا اخلاق (Meta-ethics) به خود گرفته­اند، اما همه تأملات نظری صورت­بسته در آنها، غایت عملی دارند، یعنی تلاش­های صورت گرفته در علوم مختلف اخلاقی در نهایت برای آن است که بایدها و نبایدهای صحیح را فراروی انسان نهد تا انسان در مقام عمل، رفتارهای اختیاری خود را بر اساس این قواعد اخلاقی تنظیم نماید.

بنا بر آنچه گذشت، علوم انسانی را با توجه به دو دسته یادشده می­توان این گونه تعریف نمود:

علوم انسانی نظری به دنبال شناخت و توصیف ساحتی از ساحت­های فردی، اجتماعی، عینی و اعتباری انسان هستند، اما علوم انسانی ارزشی در صدد ارائه نظام‌مند گزاره­هایی جهت تنظیم رفتارهای انسانی در حوزه­های متعدد می­باشند.

نزاع در ارتباط علوم ارزشی با علوم توصیفی

یکی از مسائل بنیادین، رابطه یا عدم رابطه علوم عملی با علوم نظری است؛ آیا گزاره­های ارزشی با گزاره­های توصیفی رابطه­ای دارند؟ آیا ایدئولوژی به‌مثابه نظام ارزشی و رفتاری با جهان­بینی به‌عنوان نظام بینشی و نگرش عام به هستی رابطه­ای دارد؟ و اگر رابطه­ای میان آنها برقرار است، چه نوع رابطه­ای است؟ آیا رابطه تولیدی و منطقی بین آنها وجود دارد یا نه؟

از دیرباز تلقی رایجی درباره علوم هنجاری و ارزشی به­خصوص گزاره­هایی که به صورت انشائی، یعنی امر و نهی ارائه می‌شوند، وجود داشته مبنی بر این‌که این علوم تفاوت بنیادین با علوم توصیفی دارند. به همین جهت، علوم توصیفی را علوم حقیقی، و گزاره­های ارزشی را علوم اعتباری خوانده­اند. برپایه این تلقی، آنچه شایسته عنوان علم و دانش است، تنها گزاره­های توصیفی و اِخباری است که خبر از عالم واقع می­دهند. هر یک از علوم توصیفی در واقع ساحتی از ساحت­های جهان واقع را به تصویر کشیده، آن را توصیف می‌کنند، برخلاف گزاره­های ارزشی که ناظر به بایدها و نبایدهای رفتاری انسان هستند. بر پایه این تلقی، گویا رفتارهای اختیاری انسان را از دو منظر می­توان بررسی کرد: از منظر هستی­شناختی می­توان رفتار اختیاری انسان را همچون سایر واقعیات عالم توصیف کرد. اما نگاه ارزشی و تجویزی که بیان­گر بایسته­ها و نبایست­های رفتاری است، ناظر به واقع نیست. بسیاری از گزاره­های علومی از قبیل حقوق، فقه، اخلاق هنجاری، علوم تربیتی و عرفان عملی از این سنخ می­باشند.

شاید بتوان دیوید هیوم فیلسوف تجربه­گرای اسکاتلندی را طلایه­دار این نگرش به گزاره­های ارزشی دانست. وی فیلسوفان اخلاق را به ارتکاب مغالطه «باید­ـ­هست» متهم کرده، مدعی بود در استدلال­های اخلاقی نتیجه­ای گرفته می­شود که با مقدمات استدلال تناسب ندارد، زیرا مقدمات همگی مربوط به هست­ها و امور واقع­اند و مفاد آنها «هست» و «نیست» است، اما نتیجه برآمده از این مقدمات، حکم یا توصیه­ای اخلاقی است که مشتمل بر «باید» و «نباید» است. در حالی که از گزاره­های علمی و واقعی هرگز نمی­توان قضایای ارزشی و اخلاقی را نتیجه گرفت. (Hume, 2009: 715-716; جهت اطلاع بیشتر از دیدگاه هیوم ر.ک: جوادی، 1375: 29-40)

برخی از فیلسوفان معاصر اسلامی نیز با طرح «نظریه اعتباریات»، خوبی و بدی افعال اختیاری را اعتباری دانسته­اند. هرچند از منظر ایشان، ادراکات اعتباری نیز هم‌چون مجاز شعری به نحوی با واقعیت مرتبط است، اما در هر حال، این دسته از ادراکات، برخلاف ادراکات حقیقى که انعکاسات ذهنى واقع و نفس‏الأمر می­باشند، اعتبار فرض­هایى هستند که ذهن به منظور رفع نیازهای زندگى، آنها را ساخته است. بر این اساس، این دسته از گزاره­ها جنبه قراردادى، فرضى و اعتبارى داشته، با واقع و نفس الأمر سر و کارى ندارند. نتیجه این دیدگاه آن است که ادراکات اعتباری رابطه تولیدى با ادراکات و علوم حقیقى ندارند. (ر.ک: مطهری، 1373: 370-456؛ جهت اطلاع بیشتر از این نظریه و نقدهای آن ر.ک: معلمی،1380: 202-210؛ شریفی، 1388: 151-176).

البته برخی از فیلسوفان معاصر اسلامی در حوزه فلسفه اخلاق به خوبی ابتنای گزاره­های ارزشی بر گزاره­های اخباری را تبیین نموده­اند. (جهت اطلاع بیشتر ر.ک: مصباح یزدی، 1381(ب): فصل سوم).

نگارنده در ادامه با تحلیل فلسفی افعال ارادی انسان نشان خواهد داد که گزاره‌های ارزشی و تجویزی ناظر به رفتار انسان، بی­تردید ناظر به عالم واقع هستند. در نتیجه علوم ارزشی به‌طور کلی و اخلاق به‌طور خاص، به نحو تولیدی برآمده از علوم توصیفی می­باشند.

تحلیل فرآیند شکل­گیری افعال ارادی

فیلسوفان اسلامی در بحث از اقسام «علت فاعلی»، ابتدا فاعل مختار را از فاعل غیرمختار جدا کرده‌اند. موجودات زنده و ذى­شعور افعال خود را با اراده خودشان انجام مى­دهند و جهت حرکت و سایر ویژگی­های فعل تابع اراده فاعل است، مانند افعال ارادى انسان که به صورت­هاى گوناگونى تحقّق می­یابد، برخلاف موجودات بى­شعور و بى­اراده که اگر فعل و تأثیرى هم از آنها سرمى­زند، همواره یکنواخت و بى­اختلاف است.

اما فاعل مختار خود اقسام متعددی دارد که یکی از آنها «فاعل بالقصد» می­باشد. همه فیلسوفان اسلامی بر این باورند که انسان در افعال ارادی که با جوارح خود، یعنی با وساطت بدن و اجزای مختلف آن از قبیل دست، پا، چشم و غیره انجام می‌دهد، فاعل بالقصد است. (جهت اطلاع بیشتر ر.ک.: صدرالدین محمد الشیرازی، 1419، ج2: 220-225؛ السبزواری، 1422، ج2: 414-418؛ الطباطبائی، 1416: 172-175؛ مصباح یزدی، 1386، ج2: 90-98).

از آنجا که تحلیل ارائه‌شده در این نوشتار برای واقع‌گروی گزاره‌های اخلاقی ناظر به رفتارهای اخلاقی مبتنی بر نحوه صدور فعل ارادی از انسان در مقام فاعل بالقصد می­باشد، در ادامه به تحلیل فرآیند تحقق فعل ارادی توسط فاعل بالقصد می‌پردازیم.

فاعل بالقصد فاعلی است که صدور فعل از وی، نیازمند انگیزه­اى بیرون از ذاتش باشد. انسان که فاعل بالقصد است هرکارى را که اراده مى­کند، تحت تأثیر انگیزه‏هایى است که آن انگیزه‏ها انسان را وادار به کنش‌های خاصی مى‏کنند. به بیان دیگر، انسان بدون انگیزه، فاعل بالقوه است، اما این انگیزه‏ها او را تبدیل به فاعل بالفعل مى‏کنند. به عنوان مثال، انسان براى اینکه با اراده خودش از جایى به جای دیگر حرکت کند، باید انگیزه­اى در او پدید آید.

بنا بر آنچه در تحلیل فلسفی چگونگی انجام رفتارهای ارادی توسط فاعل بالقصد گفته می­شود، فاعل بالقصد برای انجام یک فعل، نخست فعل یادشده و نتیجه مترتب بر آن را تصور می­کند، سپس مقدّمیت آن کار براى حصول فایده مترتّب بر آن، مورد تصدیق وی قرار می­گیرد، در مرتبه سوم، شوق به خیر و کمال و فایده­اى که مترتب بر کار مى­شود، در نفس حاصل، و در پرتو آن، شوق به خود کار پدید مى­آید و در نهایت، در صورت فراهم بودن شرایط و نبود موانع، شخص تصمیم بر انجام کار مى­گیرد. پس محرّک واقعى براى انجام کار، شوق فاعل به فایده آن است که علّت غایى نامیده مى­شود (مصباح یزدی، 1386، ج2: 431).

نتیجه این تحلیل آن است که فعل ارادی فاعل انسانی، همواره برای وی ارزش غیری دارد، نه ارزش ذاتی، یعنی مطلوبیت فعل، تابع مطلوبیت نتیجه‌ای است که بر آن مترتب می­شود. از این رو، مطلوبیت هدف، نسبت به مطلوبیت فعل، از اصالت برخوردار است و مطلوبیت فعل، فرع و تابع آن است.

به اعتقاد نگارنده، تحلیل حکمای اسلامی از نحوه صدور فعل از فاعل بالقصد، نیازمند اندکی اصلاح است، البته این اصلاح در ترتیب مؤلفه­های حاضر در فعل ارادی است، نه در اصل لزوم و وجود آنها. توضیح آن‌که، به نظر می­رسد تصویر صحیح فرآیند صدور یک فعل ارادی از فاعل بالقصد بدین ترتیب است:

1)     تصور یک هدف:

فاعل بالقصد ابتدا هدف و غایتی را برای خود تصور می­کند؛

2)        بررسی مطلوبیت هدف تصور شده:

در مرحله بعد، فاعل باید مطلوبیت آن هدف را برای خودش بررسی کند که آیا تحقق آن هدف برای وی مطلوب است، یا آن‌که نمی­خواهد به چنین مقصدی دست یابد.

3)        تصدیق به مطلوبیت هدف:

اگر مطلوبیت غایت تصورشده از نظر انسان منتفی بود، دیگر هیچ فعلی نیز برای رسیدن به آن هدف برای وی مطرح نمی­شود، اما اگر مطلوبیت آن هدف به بداهت یا با نظرورزی عقلی برای وی روشن شد و او تصدیق کرد که هدف یادشده برای وی مطلوب است، تمایل به دست­یابی به هدف یادشده در درون وی پدید می­آید.

4)        تصور فعل خاص برای رسیدن به آن هدف:

در مرحله بعد، اگر بر فرض آن هدف مطلوب بدون نیاز به افعال بدنی برای فاعل قابل حصول باشد، باز هم روشن است که بحث از صدور فعل ارادی منتفی خواهد بود. برای مثال، در حال تشنگی که به‌دست آوردن حالت سیراب شدن مطلوب ما می‌باشد، اگر فرض کنیم که با صرف تصور ذهنی آب این مطلوب برای ما محقق شود، دیگر درصدد انجام رفتاری خاص برنخواهیم آمد، بلکه با تصویر آب در ذهن خویش به آن خواسته دست خواهیم یافت. اما وقتی فاعل بالقصد می­یابد که هدف یادشده بدون انجام فعل یا افعال خاصی که متناسب با آن هدف می­باشند، تحقق­پذیر نیست، به سراغ فعل یا افعال یادشده می­رود، یعنی فعلی را که ممکن است وی را به آن هدف نزدیک نماید، تصور می­کند. مثل این‌که، در همان فرض تشنگی که مطلوب ما سیراب شدن است، چون صرف تصور ذهنی آب ما را سیراب نمی‌کند، راه‌های مختلف دست‌یابی به آب برای نوشیدن آن را در ذهن خویش حاضر می‌کند تا در مرحله بعد به بررسی آنها بپردازد.

5)     بررسی رابطه فعل تصورشده با هدف مطلوب:

فاعل بالقصد پس از تصور یک یا چند فعل ارادی به بررسی مقدّمیت آنها براى حصول نتیجه مطلوب می‌پردازد، یعنی هر فعل خاصی را تصور کرده، بررسی می­کند که آیا او را به هدف مورد نظرش می‌رساند یا نه.

6)     تصدیق به مقدّمیت فعل خاص براى حصول نتیجه مطلوب:

اگر انسان در مرحله بررسی رابطه یک فعل با هدف مورد نظر وی، به نتیجه منفی برسد، یعنی برای وی معلوم شود که برای مثال، فعل الف، آن‌چنان نیست که وی را به مقصد یادشده برساند، در این صورت نیز هرگز سراغ انجام آن فعل نخواهد رفت. اما اگر نتیجه بررسی انسان در رابطه میان یک فعل خاص و مقصد مورد نظر مثبت باشد، یعنی فاعلی که به‌دنبال دست­یابی به مقصد خاصی است، به این نتیجه برسد که فعل الف به گونه­ای است که انجامش منتهی به آن مقصد شده، یا در راستای دست­یابی به آن است، در این صورت، مرحله بعد پیش می‌آید.

7)     پیدایش انگیزه انجام آن فعل:

وقتی انسان تصدیق نمود که فعل الف رابطه مثبتی با غایت مورد نظر وی دارد، تمایل و انگیزه برای انجام آن فعل در وی پدید می­آید. وقتی فاعل مقدمیت یک فعل مشخص را برای هدف دلخواهش احراز کرد، فعل یادشده در سایه مطلوبیت هدف، برای فاعل مطلوبیت پیدا می‌کند؛ یعنی محبت فاعل به غایت مترتب بر آن فعل موجب پیدایش محبت به آن فعل می‌شود.

8)     اراده انجام فعل:

پس از پیدایش تمایل و انگیزه انجام فعل، در نهایت اگر شرایط تحقق فعل مذکور فراهم بود، مانعی درونی مثل انگیزه‌های مخالف یا بیرونی مثل عدم تحقق شرایط بیرونی تحقق آن فعل، بر سر راه عینیت بخشیدن آن نباشد، فاعل بالقصد اراده کرده، آن فعل را انجام می­دهد.

تصور یک هدف

È

بررسی مطلوبیت هدف تصورشده

È

 

تصدیق به مطلوبیت هدف

È

 

تصور فعل خاص برای رسیدن به آن هدف

È

 

بررسی رابطه فعل تصورشده با هدف مطلوب

È

 

تصدیق به مقدّمیت فعل خاص براى حصول هدف مطلوب

È

 

پیدایش انگیزه انجام آن فعل

È

اراده انجام فعل

È

انجام فعل

 

حاصل تحلیل ارائه­شده از نحوه صدور افعال ارادی انسان آن است که فاعل بالقصد، فعل را برای دست­یابی به هدفی خاص انجام می­دهد، به گونه‌ای که اگر فاعل خواهان نتیجه مترتب بر کار نباشد، هرگز دست به انجام آن کار نمی­زند. در یک کلام، مطلوبیت یک فعل برای انسان، در واقع شعاعی از مطلوبیت غایت مترتب بر آن فعل است و در پسِ هر فعل فاعل بالقصد، شوق به یک هدف خاص و دست­یابی به آن نهفته است.

اهداف رفتارهای ارادی

مسأله دیگری که در افعال ارادی انسان باید بدان توجه داشت، وجود اهداف مترتب بر هم، یا اهداف طولی می­باشد. توضیح آن‌که، انسان در بسیاری از رفتارهای ارادی خود، تنها یک هدف را دنبال نمی­کند، بلکه پای اهداف متعددی در میان است، به نحوی که هدف نخست خود مقدمه برای دست­یابی به هدف دوم، و خود آن نیز مقدمه رسیدن به هدف سوم است و همین طور سلسله اهداف ادامه می­یابد تا به هدف نهایی انسان منتهی شود.

به این مثال توجه کنید: کارمند یک اداره، صبح زود پیش از روشن شدن هوا از خواب بیدار می­شود تا سر وقت به ایستگاه مترو برسد. پس هدف از بیدار شدن، رسیدن به مکانی خاص در زمانی معین است، اما آیا همین رسیدن هدف نهایی این کارمند است، یا آن‌که همین حاضر شدن در مکان یادشده خود مقدمه برای انجام فعل دیگری است که هدف دیگری بر آن مترتب است؟ روشن است که حضور فرد مذکور در ایستگاه مترو برای سوار شدن به مترو است. پس وی کار نخست را برای هدف اول انجام داد تا با تحقق هدف اول امکان انجام فعل دوم برای وی فراهم شود. حال به سراغ فعل دوم می­رویم، چرا او سوار مترو می­شود، بنا بر آنچه پیش از این توضیح دادیم، بی­تردید هدف و غایتی در این فعل نهفته است. او برای رسیدن به محل خاصی سوار مترو شده است، نه این‌که نشستن روی صندلی­های مترو یا امر دیگری هدف وی باشد. از سوی دیگر، رسیدن به ایستگاه بعدی نیز هدف نهایی نیست، بلکه خود مقدمه برای رفتن به اداره است و...

با روشن شدن مقصود نگارنده، دیگر نیازی به ادامه این سلسله طولانی نیست، به­خصوص که هر کس با اندک تأملی در زندگی خود، به­روشنی می­تواند سلسله افعال و اهداف مترتب بر یکدیگر را تشخیص دهد.

دو نکته مهم در باب سلسله اهداف طولی باید مورد توجه قرار گیرد:

نخست آن‌که، همان طور که ارزش فعل ارادی به‌مثابه ابزار دست­یابی به هدف مترتب بر آن، تابع مطلوبیت و ارزش آن هدف است، هدفی هم که مقدمه رسیدن به هدف دیگر است، همین وضعیت را دارد، یعنی ارزش هدف مقدِّمی تابع ارزش هدف مترتب بر آن است، چرا که هر مقدمه­ای تابع نتیجه خود و برای نیل به آن می‌باشد. پس در سلسله اهداف طولی، ارزش هدف پیشین تابع هدف پسین است.

دوم آن‌که، سلسله اهداف انسان در افعال ارادی در نهایت منتهی به یک هدف نهایی می­شوند. توضیح آن‌که، در هر فعل ارادی یک مطلوب نهایی وجود دارد که اگر افعال و اهداف طولی دیگری نیز در میان باشند، در واقع مقدمه دست­یابی به آن هدف نهایی هستند. در نتیجه بر پایه نکته اولی که گذشت، مطلوب بالذات و واقعی انسان، همان هدف نهایی است، و افزون بر رفتارهای ارادی، خود اهداف قریب و میانی نیز تنها به جهت مقدمیت برای تحقق آن هدف نهایی، مطلوب انسان واقع می‌شوند. برای نمونه، در همان مثال کارمند، وی هر روز صبح زود بیدار می­شود تا سوار مترو شده، سر وقت در اداره حاضر شود تا مسئولیت اداری خود را انجام دهد تا در انتهای هر ماه، حقوق ماهانه خود را دریافت نماید تا بتواند با آن حقوق، وسایل زندگی و رفاه مادی را فراهم آورده، از تجهیزات و موادی که به‌وسیله این حقوق تهیه می­کند، بهره‌مند شود. اگر چنین کارمندی را تصور نماییم همه رفتارهای ارادی وی و نیز افعال مترتب بر آن، برای دست­یابی به لذات مادی است، یعنی هدف نهایی وی از همه آن افعال و اهداف، التذاذ از امور مادی است. البته ممکن است کارمند دیگری نیز باشد که درست همان افعال کارمند نخست را انجام می­دهد، اما هدف نهایی دیگری در این سلسله دارد، به گونه‌ای که لذات مادی از اساس به عنوان هدف برای وی مطرح نبوده، بلکه هدفش از تهیه لوازم زندگی دنیوی، نه صرف التذاذ، بلکه تأمین نیازهای بدن مادی و در نتیجه حفظ سلامت و قدرت بدن برای عبادت پروردگار باشد، و مقصودش از عبادت نیز، دست­­یابی به بهشت اخروی، یا دور ماندن از عذاب جهنم ابدی یا رسیدن به مقام قرب الهی باشد. در هر حال، فعلاً کاری به مصداق راستین این هدف نهایی نداشته، تنها بر این نکته تأکید داریم که در پس هر فعل ارادی، یک هدف نهایی نهفته است که اهداف متوسط و میانی نیز در واقع همچون افعال ارادی، مقدمه دست­یابی به آن مقصد نهایی می­باشند.

حاصل آن‌که، اگر هدفی که از انجام یک فعل در نظر گرفته می­شود، خودش مقدمه­ای برای رسیدن به هدفی بالاتر باشد؛ در این صورت، مطلوبیت آن هدف نخست، در پرتو هدف متأخر از آن شکل می­گیرد، ولی سلسله اهداف نیز در نهایت باید به واپسین هدف منتهی شوند، هدفی نهایی و اصیل که اهداف متوسط و نزدیکِ رفتارها و مقدمات و وسایل آنها، در پرتو آن ارزش و مطلوبیت می­یابند.

نتیجه

تحلیل فرآیند شکل­گیری رفتارهای ارادی، ما را بدین نتیجه رساند که افعال ارادی انسان همواره برای دست­یابی به یک هدف انجام می­گیرند. بر این اساس، علوم انسانی ارزشی از جمله اخلاق که بایدها و نبایدهای رفتاری را برای انسان تجویز می­کنند، باید غایت­محور باشند. پس باید ابتدا هدفی برای رفتار ارادی در نظر گرفته شود تا با در نظر گرفتن آن هدف بتوان هر فعلی را ارزش­گذاری نمود.

البته ترسیم اهداف رفتاری، خود متوقف بر تعیین هدف و کمال نهایی وجود انسان است که آن هم به نوبه خود منوط به شناخت حقیقت وجود آدمی است. پس علوم انسانی ارزشی و توصیفی همگی ریشه در انسان­شناسی دارند. اما خود انسان‌شناسی نیز متوقف بر هستی­شناسی (فلسفه) و معرفت­شناسی است.

پی‌‌نوشت‌ها  



[i]. نگارنده توجه دارد که ارسطو حکمت را بر سه قسم نظری، عملی و تولیدی تقسیم نمود، اما از آنجا که حکمت تولیدی از سنخ دانش نیست، پس می‌توان گفت وی علوم را به دو دسته تقسیم کرده است. (ر.ک: ارسطو، 1378:فصل یکم، ص239، b 1025).


 

 
- ارسطو، مابعدالطبیعه (متافیزیک)، ترجمه: محمدحسن لطفی، چ اول، انتشارات طرح نو، تهران، 1378.
- جوادی، محسن، مسأله باید و هست: بحثی در رابطه ارزش و واقع، چ اول، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1375.
- السبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه، تصحیح و تعلیق: آیة الله حسن حسن­زاده الآملی، الأولی، نشر ناب، قم، 1422ق.
- شریفی، احمدحسین، خوب چیست؟ بد کدام است؟، چ اول، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدّس سرّه، قم، 1388.
- الشیرازی، صدرالدین محمد، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، الخامسة، دار إحیاء التراث العربیة بیروت، 1429ق.
- الطباطبائی، محمدحسین، نهایة الحکمة، الثانی عشر، مؤسسه النشرالإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، قم، 1416ق.
- مصباح یزدی، محمدتقی ، آموزش فلسفه، چ هفتم، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، تهران، 1386ش.
- ــــــــــــ ، پیش­نیازهای مدیریت اسلامی، تحقیق و نگارش: غلامرضا متقی­فر، چ سوم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدّس سرّه)، قم، 1381ش (الف).
- ــــــــــــ ، فلسفه اخلاق، تحقیق و نگارش: احمدحسین شریفی، اول، شرکت چاپ و نشر بین­الملل، قم، 1381ش (ب).
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج6 (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، انتشارات صدرا، چ دوم، تهران، 1373ش.
- معلمی، حسن، مبانی اخلاق در فلسفه غرب و در فلسفه اسلامی، مرکز نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چ اول، تهران،1380ش.
- Brink, David O., Moral Realism and the Foundations of Ethics, 1989, New York: Cambridge University Press.
- Butchvarov, Panayot, “Moral Realism”, in The Encyclopedia of Philosophy: Supplement, 1996, Donald M. Borchert (ed.), New York: Macmillan.
- Dancy, Jonathan “Moral Realism”, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, 1998, Edward Craig (ed.), London: Routledge.
- Hume, David, A Treatise of Human Nature: Being an Attempt to introduce the experimental Method of Reasoning into Moral Subjects, 2009, The Floating Press.