نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 گروه ادیان و عرفان، دانشکدۀ الهیات، دانشگاه تهران، تهران، ایران
2 دانشکده الهیات دانشگاه تهران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
مقدّمه
شاخصترین و شناختهشدهترین چهره در گنوستیسیزم،[1]والینتینوس (175-110 م) است. به احتمال، والنتینوس حدود سال صد میلادی در اسکندریّۀ مصر متولد شد. هرچند تاریخ دقیقی از زمان درگذشت او در دست نیست، امّا میدانیم که پیش از آنکه ایرنائوس[2] - اسقف شهر لیون-[3] در سال 180 میلادی کتاب بر ضد بدعت[4] را علیه عقاید گنوسی و پیروان والنتینوس بنویسد، از این جهان رخت بربسته بود. ایرنائوس که یکی از بانفوذترین آباء کلیسا در زمان خود بود، تمام تلاش خود را به کار بست تا پیروان گنوستیسیزم را به اتّهام دوری از درستآیینی، از کلیسا اخراج کند که یکی از مهمترین این اتّهامات اعتقاد به ثنویّت بود.
این مقاله در پی پاسخ به این پرسش است که آیا دلایلی معتبر برای اثبات نگرش غیرثنویِ آراء والنتینوس وجود دارد یا خیر؟ آیا با کشف متون والنتینی[5] در طومارهای نجعحمّادی، مطابق با ادّعای برخی پژوهشگران میتوان به این نتیجه رسید که این مشرب گنوسی به حقیقتی واحد در ورای عالم کثرت معتقد بوده است؟ در پاسخ به این پرسشها با بیشترین اتّکا به منابع اصلی والنتینیه مانند انجیل حقیقت[6] که به اذعان پژوهشگران، تألیف خودِ والنتینوس بوده است و استناد به تقریرات ایرنائوس که معاصر والنتینوس بوده و کتاب بر ضد بدعت او یکی از منابع اصلی در شناخت گنوستیسیزم به شمار میآید (ولفسن، 1389: 537)، کوشش شد تا زوایای مختلف مسأله، مورد بحث و بررسی قرار گیرد تا حقیقت آراء والنتینوس و تباین آن با ثنویّت گنوسی آشکار گردد.
گنوستیسیزم و تفکّر ثنوی
شکاف میان روح به عنوان خیر و مادّه به عنوان شر، پایۀ اساسی گنوستیسیزم است که برخی آن را منحصربهفردترین و تعیینکنندهترین عنصر گنوستیسیزم دانستهاند، چرا که ردّ پای بسیاری از دیگر تفکّرات گنوسی را میتوان در سایر نظامهای اعتقادی مشاهده نمود. به عنوان نمونه «دوگانگی اخلاقی» میان نور و ظلمت، با دیگر ادیان خاور نزدیک، مشترک است، امّا «دوگانهگرایی منحصربه فرد گنوستیسیزم، تمایز قلمرو روحانی جهان به عنوان خیر اخلاقی و حوزۀ فیزیکی به عنوان شرّ است» (Baker, 2007, p., 28). این ثنویّت به نحوی نیکو در نمادپردازی نور و ظلمت بیان شده است.
متون متعلّق به نظامهای گنوسیِ بزرگ قرن دوم، شرح کاملی ارائه میدهند که پیدایش شر در پلرومای[7] الهی، سرانجام چگونه به خلق جهان مادّی و جسم به عنوان زندان خودِ حقیقی فرد منجر شد. در گنوستیسیزم به جهان با نگاهی بدبینانه نگریسته میشود، زیرا جهان، مادّی است و مادّه، شر است. سپس گنوسیها با این پرسش مواجه شدند که خدایی که خیر مطلق است، چگونه میتواند خالق شر باشد. آنها برای حلّ مسألۀ شر، به این تفکّر روی آوردند که خدای خیر مطلق، نمیتواند خالق جهان مادّی باشد، بدینترتیب جهان، حاصل خلقتِ خدایی فرودست - به نام دمیورژ-[8] و در تقابل با وجود متعال دانسته شد. در نتیجه خدای عهد عتیق (یهوه) که خالق و صانع عالم است، با دمیورژ یکی گردید و خدای شر و فرودست به شمارآمد. در یونان غیرمسیحی سازندۀ زمین و آسمان، دمیورژ (صانع) نام داشت. نامی که افلاطون نیز در نوشتههای خود آن را به کار برد. اگرچه این واژه از سوی آباء کلیسا و دیگران برای بیان «خالق»[9] به کار میرود، امّا به معنای کسی که از عدم خلق میکند نیست، زیرا یونانیها برای خداوندی که خلق از عدم را صورت میدهد، از واژۀ کِتیستِس[10]استفاده میکردند. بنابراین دمیورژ خدای صانعی است که تنها به موجودات شکل و صورت میبخشد و نسبت به خدایی که غایت عالم و متعالیترین حقیقت وجود است، خدایی فرودست به شمار میآید.
از این رو اعتقاد به ثنویّت در ارتباط با شکاف میان مادّه و روح، در اینجا یعنی در بیان اسطورۀ خلقت، به ثنویّت در خداشناسی انجامید و اینگونه یکی از پرچالشترین و مناقشهبرانگیزترین آموزههای گنوستیسیزم شکل گرفت. آموزهای که بیشترین تناقض را با الهیّات ارتدکس دارد و آن تصویری ثنوی از خداست(Owens, 1988, p., 10-11). این آموزه، به تقابلهایی با یهودیان و آباء کلیسای صدر مسیحیّت انجامید، چرا که خدای یهود در عهد عتیق، خدایی است که در عین شکل و صورت بخشیدن به زمین بیشکل، موجودات را طیّ مراحل گوناگون از عدم[11] خلق میکند (سفر پیدایش، 28-1: 1) و به هیچ عنوان خدایی فرودست نیست. او کمال مطلق و یگانه خدای بنیاسرائیل است.
اسطورۀ خلقت در گنوستیسیزم، ضدّ یهودی و ضدّ خدای خالق عهد عتیق است. گنوستیسیزم، خدای یهود را خدایی مادون و متمایز از خدای حقیقی و بلندمرتبه و فعل او را شر میداند. تمایز گنوسی میان خدای خیر به عنوان پدر و خدای مادون به عنوان خالق با واکنش تند و خصمانۀ آباء کلیسا مواجه شد، چرا که آنان معتقد بودند که تنها یک خدا وجود دارد که همه چیز را آفریده است.
بدینترتیب کلیسای مسیحیّت در قرن دوم و سوم عمیقاً تحت تأثیر مناقشه علیه گنوستیسیزم بود و بسیاری از قواعد و سنّتهای اصلی در الهیات ارتدکس، برای مقابله با گسترش گنوستیسیزم و منزوی نمودن آن شکل گرفت(Filoramo, 1990, p. 5). از جمله اعتقادنامۀ رسولان که اینگونه آغاز میشود: «من به خدای یگانه، پدر قادر مطلق، خالق آسمان و زمین باور دارم». این اعتقادنامه به روشنی بر یکی بودن خدای قادر مطلق و خدای خالق زمین و آسمان اشاره دارد که مغایر با تفکّرات گنوسی به نظر میرسد، از این رو عدّهای دلیل تدوین این اعتقادنامه را اخراج پیروان مرقیون[12] از کلیسای ارتدکس دانستهاند، امّا ایرنائوس خود بیان میدارد که اعتقادنامهای که به نحوی کارآمد پیروان مرقیون را از کلیسا بیرون انداخت، در برابر والنتینیها هیچگونه کارآیی نداشت، چرا که آنان نیز همین اعتقادنامه را به زبان میآوردند. با این وجود ایرنائوس معتقد بود که والنتینیها بهرغم اقرار زبانی به خدای واحد، تصویر عوامانه از خدا را از حقیقت خداوندی که غایت عالم است، متفاوت میدانستند(Pagels,1989, p. 28-32).
بسیاری از پژوهشگران ثنویّت را ویژگی بنیادین تمامی جریانهای گنوسی میدانند. هانس یوناس[13] بر این باور است که گنوستیسیزم در حوزۀ هستیشناسی (خدا و جهان، روح و مادّه، نفس و بدن، نور و ظلمت، خیر و شر، حیات و مرگ) ثنویّتی[14] افراطی را به نمایش میگذارد که ارتباط خدا و جهان، همینطور انسان و جهان را تعیین میکند. او ثنویّت افراطی را ویژگی اصلی تمامی اشکال گنوستیسیزم میداند (Jonas, 1963, p. 31-32 & 42)، امّا این تعمیم به وضوح نادرست است، چرا که برخی از گنوسیها، ثنوی[15] نبودند و تفکّر مونیستی[16] داشتهاند، زیرا با توجّه به اسناد موجود به نظر میرسد جریان والنتینی که با پیچیدهترین تعالیم، مهمترین و بانفوذترین جنبش گنوسی در قرن دوم پس از میلاد بوده است، مسیری متفاوت از سایر جریانهای گنوسی را پیموده و پیروان آن دیدگاهی توحیدی نسبت به خدای متعال داشتهاند.
بافتار تفکّر والنتینیه
پس از حملۀ اسکندر به ممالک شرقی در قرن چهارم پیش از میلاد و تأثیر و تأثر متقابل میان تفکّر یونان و فرهنگ شرقی، دورهای از تاریخ تفکّر شکل گرفت که به دورۀ یونانیمآبی از آن یاد میشود و بازۀ زمانی قرن دوم پیش از میلاد تا قرن پنجم پس از میلاد مسیح را در بر میگیرد. ویژگی مهم این دوره، دینی شدن فلسفۀ یونان و از سویی دیگر فلسفیشدن دین بود(ایلخانی،1380: 32).
«اینکه نفس انسان، یا دستکم بخش متعالیتر آن منشأ الهی دارد و به طریقی به وجود خاکی او تنزّل یافته و برای بازگشت به آسمان، ناگزیر به تلاش است، ایدۀ رایج در دنیای یونانی-رومی و بخش مهمّی از فلسفۀ افلاطونی از زمان فایدروس[17] افلاطون بوده است. دیدگاه گنوسی نیز دربارۀ مبدأ و مقصد خودِ درونی فرد، متناسب با این طرح کلّی است، بهطوری که جزئیّات آن با استفاده از مقولات فلسفی، دینی و اسطورهای مورد توجّه قرار گرفته است. در تفکّر هلنی جهان به صورت نظامی از دوایر متّحدالمرکز که اطراف زمین را فرا گرفته و به سمت بالا ارتقاء مییابد، تصوّر میشد که بر بالای این دوایر، قدرت متعال مسکن داشت (Wilson, 1958, p. 69). درواقع در این تفکّر جهان دارای جوهر واحدی است و مادّۀ اوّلیهای در ازل وجود داشته که تمامی نقشها و صورتها و فعلیّتهای موجود در جهان حاصل آن است. این مادةالمواد، خاستگاه عالم بوده و کلّ هستی ظهورات آن است. ردّ پای این تفکّر را میتوان در اندیشههای شمعون مُغ[18] دنبال کرد که میگفت «آتش، اصل نخستین و اساسی همه چیز است و از این اصل نخستین -یعنی آتش- شش آئون نرینه و مادینه به صورت سه زوج ایجاد شدند»(Walker, 1983, p. 137). با توجّه به نقش عمیق تفکّر شمعون بر جریان گنوستیسیزم، تأثیرپذیری والنتینوس از او دور از ذهن نمینماید، ضمن اینکه خود والنتینوس نیز با فلسفۀ یونان کاملاً آشنا بوده و گفته شده است که «او در فلسفۀ یونان و آثار مسیحی زمان خود بسیار متبحر بوده است»(Ibid, p. 147).
آباء کلیسا برای به انزوا کشاندن گنوستیسیزم و ردّ تعالیم آنها در پی اثبات این مطلب بودند که تعالیم آنها نه از کتاب مقدّس، بلکه از اعتقادات ادیان کفرآمیز و آراء و عقاید فیلسوفان یونان نشأت گرفته است و حتّی «گنوستیسیزم را یونانیسازیِ مسیحیّت تعریف کردهاند» (ولفسن، 1389: 537 و582). ایرنائوس معتقد بود که نظام والنتینوس، از اسطورههای موجود در آثار آنتیفانس،[19]هومر[20] و هزیود[21] و نیز از فلسفۀ فیثاغورث،[22]امپدکلس،[23] دموکریتوس،[24] آناکساگوراس،[25] کلبیون،[26] افلاطون[27] و اپیکور[28] برگرفته شده است(Irenaeus, 2:14:1-6). او برای اثبات این اعتقاد خود بیان میکند در میان شمایلی که گنوسیان میپرستیدند، علاوه بر شمایل مسیح، شمایل فلاسفۀ یونان یعنی فیثاغورث، افلاطون، ارسطو[29] و امثال آنها نیز وجود داشته است (Ibid, 1:25:6). هیپولیتوس[30] نیز معتقد است که نظام والنتینوس از فیثاغوریان و افلاطونیان الهام گرفته است و «پدر نامولود» والنتینوس، همان «واحد» فیثاغورث و «پادشاه همه» افلاطون است(Hippolytus 6:3, 6:29).
ایرنائوس به این تفکّر والنتینی که عالم پایین «تصویر» یا «سایه»هایی از عالم بالا به شمار میآیند، اشاره میکند و این تلقّی را اقتباس از تفکّر دموکریتوس و افلاطون میداند، زیرا معتقد است «دموکریتوس نخستین کسی بود که اعتقاد داشت اَشکال نمایانِ [31] فراوان و گوناگونی از عالم کائنات به این جهان فرود آمد»(Irenaeus, 2:14:3). بدین ترتیب ایرنائوس معتقد است که والنتینیها خود مبدع این تفکر نبودند، بلکه تنها مفهوم «اَشکال» دموکریتوس و «مثال»[32] افلاطون را تغییر داده و در آموزههای خود گنجاندهاند.
از دیگر تفکّرات رایج در سدههای نخست مسیحیّت، اندیشۀ رواقی است. در این تفکّر، نفس بارقهای از آتش الهی است که در زندان جسم اسیر است. رواقیون نیز مانند گنوسیها معتقد بودند شناخت انسان و فهم جهان میسّر است. آنان معتقد بودند اصل و عنصری به عنوان مبدأ عالم وجود دارد که همه چیز از آن سرچشمه میگیرد و همه چیز در آن مستحیل میشود. جهان مادّی، جهان کثرت است، امّا تمامی این تکثّر، وجوه مختلفی از سیلان وجود و مولود آتش فعّال است. بدینترتیب در تفکّر رواقی نیز تمامی موجودات، تجلیّات قدرت متعال به شمار میآیند. چنانکه مارکوس اورلیوس[33] معتقد است: «یک حیات واحد وجود دارد که در بین اجسام محدود، تا بینهایت تقسیم و تسهیم میگردد» و بنا به قول اسکندر افرودیسی:[34] «جوهر و ذات کلی، واحد است و در پیرامون او و همه جا، سیلان و کششی منبسط است». جهان یک کل به هم پیوسته است که کوچکترین حادثه در مجموعۀ جهان اثر میگذارد. تمام اجسام در تأثیر و تأثّر متقابل هستند و از این رو همه چیز در همه چیز قرار دارد و خدا در پیرامون جهان در سیلان است(برن، 1362: 75-85).
والنتینیه جریانی است که در این تضارب آراءِ زمانِ خود شکل گرفت و در آبشخور فکری و عقیدتی صدر مسیحیت و در بستری یهودی-.مسیحی بالید و به اطراف شاخه پراکند.
والنتینیه و تفکّر غیرثنوی
والنتینوس پیروان بسیار داشت و هیچگاه در طول حیات خود به عنوان بدعتگذار شناخته نشد، امّا از تعالیم او تفاسیر لیبرالیستی صورت گرفت که خصومت آباء کلیسا همچون کلمنت اسکندرانی،[35] ایرنائوس و ترتولیان[36] را برانگیخت و پس از مرگش با اعلام بدعت جریان والنتینی از سوی برخی آباء کلیسا، تقریباً تمامی نوشتههای او از میان رفت. یکی از مهمترین موارد اتّهام از سوی کلیسا که جریان والنتینیه را همراستا با سایر جریانهای گنوسی بدعتگذار معرّفی نمود، تفکّر ثنوی است. درحالی که بسیاری از پژوهشگران، ویژگی اصلی والنتینیسم را بنیان مونیستی[37] آن میدانند (Schoedel, 1980, p. 390). دایرةالمعارف فلسفۀ راتلج، مونیسم را توصیف فلسفههایی میداند که بیان میکنند در نهایت تنها یک چیز وجود دارد و کثراتی که در عالم دیده میشوند، تنها جنبههای مختلفی از آن حقیقت واحد هستند، یا به عبارت دیگر نتیجۀ تصوّر ما از واحد هستند(Craig, 1998, monism entry). در ادامه روشن خواهد شد که این تعریف، توصیفی دقیق از والنتینیسم است.
مهمترین ویژگی فکری والنتینیه اعتقاد به قدرتی واحد، مطلق و متعال در ورای عالم کثرت است. متون به دست آمده از طومارهای نجع حمّادی نیز مؤیّد همین مطلب هستند. در طوماری با عنوان تفسیر معرفت[38] (9:29) از تعالیم منجی اینگونه یاد میکند که: «... پدر شما که در آسمان است، یکی است». در متن والنتینی دیگری به نام بیان والنتینی[39] (19-25: 22) تقریری از خدا آمده است که: « ... پدر که ریشۀ همگان است، آن وصفناپذیری که در موناد[40] مسکن دارد، او به تنهایی در سکوت ساکن است، او موناد بود و هیچکس پیش از او نبود ... ».
متن دیگر از متون والنتینی کشف شده در نجعحمّادی، رسالۀ سهبخشی[41] (3-6: 52) است که منشأ تمام موجودات را اینگونه توصیف میکند: «خدا و پروردگار یگانه ... زیرا فرزندی نزاده است ... بدین معنا که تنها پدر و خدا، کسی است که کس دیگری را نزاده است ...». از سویی پدر میخواهد که شناخته شود. او فکر میکند و تفکّر او مجموعهای از آئونها[42] را پدید میآورد. این آئونها در واقع تجلیّات پدر هستند. «بر اساس کتیبۀ والنتینیِ فلاویا سوفه،[43] تجلیّات الهی نمیتواند چیزی جز صور الهیِ آئونها باشد»(Quispel, 1996, p. 336). در قلمرو الهی (پلروما)، پدر در مرکز و پس از او پسر و سپس جمع کثیری از آئونها قرار دارند. فرایند شکلگیری پلروما بدینگونه است که آئونها به صورت جفتهای زن و مرد وجود دارند. این جفت بودن نشان میدهد که چگونه حرکت از وحدت به سوی کثرت پیش میرود. آئونهای مؤنّث و مذکّر، متفاوت از هم و در عینحال مکمّل یکدیگرند. این آئونها یکی پس از دیگری از خدا صادر میشوند که در واقع تجلّی خداوند وصفناشدنیاند. در اسطورهشناسی گنوسیِ کلاسیک، سوفیا[44] (حکمت)[45] آئونی مؤنّث و الگوی اوّلیۀ زوج لوگوس[46] مذکّر است. او بُعد زنانۀ آفرینش الهی است. سوفیا در بافت خلقت و آگاهی حضور دارد. در روایت گنوسی از خلقت، سوفیا به دلیل خواست نامشروع خود برای شناخت قدرت متعال، از قلمرو الهی طرد شد. او میخواست خدای متعال را ببیند. اشتیاقی شدید برای شناخت پدر در او بود و او بهدنبال آن بود تا عظمت پدر را درک کند، امّا از قلمرو آسمانها (پلروما) بیرون انداخته شد. بنابراین سوفیا نه به دلیل گناه اوّلیّه، بلکه در پی طلب شناخت خدا از پلروما رانده شد.
پس از ورود سوفیا به اعماق کیهان، تجلّی ناقصی از او جدا شد. این کودک ناقص به نیروی کیهانی آتشینی بدل شد و به دروغ ادّعا کرد که خدای یگانه و متعال است. او قصد داشت تا به عنوان حاکم جهان مادّی، انسان را در اسارت خود نگهدارد. او دمیورژ است که اسطورههای گنوسی نامهایی همچون ساکلاس[47] و یلدابوث[48] به او دادهاند. در انجیل حقیقت آمده است که جهل و ناآگاهی، لغزش را به دنبال دارد. محتمل است که این عبارت، مربوط به لغزش سوفیا و فرزند رشدنیافتۀ او دمیورژ (یهوه) باشد، چرا که دمیورژ با جهل و ناآگاهی از خدای متعال، خود را قدرت مطلق جهان دانست و دچار لغزش شد. گفته شده است که دمیورژ (خدای جهانآفرین) بدون آگاهی از حقیقت دست به خلقت زده و به همین دلیل آفرینش او تنها از صورت زیبایی برخوردار است، امّا واقعیتی گمراهکننده است که در حقیقت با نقصان روبروست(انجیل حقیقت 25-10 : 17). بنابراین خلقت جهان، حاصل فعل خدایی ناقص و فرودست به نام دمیورژ است که از سوفیا به دنیا آمده است.
امّا نکتۀ قابل توجّه آن است که در تفکّر والنتینی بهرغم ایجاد سلسلهمراتبی از آئونها و خدای خالق که خدایی فرودست است، قدرت متعال و مطلق، همچنان محیط بر کلّ قلمرو ایجاد شده است، بهگونهای که دمیورژ و سایر آئونها در درون قلمرو قدرت مطلق و ذیل قدرت او قرار میگیرند. والنتینوس رابطۀ خدا با دیگر چیزها را اینگونه توصیف میکند:«کل، در درون او بود، غیرقابل تصوّر. بینظیری که برتر از همۀ اندیشهها است»(انجیل حقیقت 17-9: 5). والنتینوس معتقد است «او کسی است که همه چیز را ایجاد کرده است و همه چیز در اوست»(انجیل حقیقت 7-8: 19). بدینترتیب منابع والنتینی خدا را به گونهای توصیف میکنند که همه چیز را در خود دارد. ایرنائوس نیز معتقد است که والنتینیها اعتراف میکنند که :«پدرِ همه، دربردارندۀ همه چیز است و هیچچیز خارج از قلمرو الهی وجود ندارد ... »(Irenaeus, 2:4:20). ضمن اینکه به باور والنتینوس، این پدر که دربردارندۀ همه چیز است، در عینحال غیرقابل شمول بوده و هیچگاه مشمول قرار نمیگیرد: «او همه چیز را احاطه میکند، درحالیکه هیچ چیز محیط بر او نیست»(انجیل حقیقت 26-22:25). این تقریرات حاکی از تفکّری مونیستی است، زیرا بدان معنی است که تنها یک واقعیت وجود دارد و همۀ چیزهای دیگر به او وابسته بوده و بخشی از او هستند. البتّه تمامی گنوسیها به قدرتی متعال با شأنی بالاتر از خدای خالق معتقدند، امّا این اعتقاد در والنتینیه و سایر جریانهای گنوسی از تفاوتی مهم و اساسی برخوردار است. بدین ترتیب که به عنوان نمونه شمعون مجوس معتقد بود که خدای متعال نه تنها جهان را خلق نکرده است، بلکه حتّی از آن آگاه هم نیست (Walker, 1983, p. 137)، در تفکّر مرقیونی نیز ثنویّتی مطلق حاکم است، بهطوریکه دو ایزد به هیچ طریق به هم وابسته یا مرتبط نیستند(هالروید، 1396: 83). بدینترتیب قلمرو قدرت و فعل خدای خالق و خدای متعال، دو حوزۀ کاملاً مجزّا و متمایز از یکدیگر را تشکیل میدهند. امّا وقتی در انجیل حقیقت آمده است که همه چیز در درون پدر است و در عینحال هیچ چیز محیط بر او نیست(7-8: 19 و 26-22:25)، حاکی از آن است که همه چیز در ذیل قدرت و قلمرونفوذ خدای متعال قرار دارد.
در گنوستیسیزم دربارۀ ارتباط خدا با هستی، تضادّی شدید وجود دارد و کیهان به عنوان قلمرو تاریکی، مغایر با قلمرو نور الهی است، در واقع قلمرو الهی حوزهای برتر و قلمرو کیهان مادون به شمار میآید، امّا چنین برداشتی در تعالیم والنتینی دیده نمیشود و قلمرو الهی، نهتنها حوزهای مستقل و دور از دسترس نیست، بلکه شامل همه چیز است. این موضعی است که به صراحت از سوی والنتینیها بیان شده و ایرنائوس نیز در تقریرات خود در توصیف عقاید والنتینی بدان اشاره نموده است: «جهان خواه توسط خدایصانع[49] و خواه توسط فرشتگان ایجاد شده باشد، از سوی عظمتی توصیفناپذیر محاط شده است»(Irenaeus, 2:4:2).
بنابراین همۀ چیزها با وجود مفارقت و جدایی آشکار از خدا، همچنان بخشی از او هستند. امّا بخشی از پدر بودن به معنای آگاهی از او و اشتراک در فعل الهی نیست. چرا که «کسانی که در پدر بودند، از پدر آگاهی نداشتند، زیرا او را نمیدیدند(انجیل حقیقت 28:32 و 29:1). از آنجا که آنها تنها بخش کوچکی از واقعیت هستند، نمیتوانند حقیقتی که آنها را در برگرفته است بهطور کامل درک کنند. همانند حضور ماهی در اقیانوسی پهناور که هیچگاه عظمت آن را درک نخواهد کرد. البتّه والنتینوس ابراز شگفتی میکند از اینکه «آنها در پدر بودند و او را نشناختند، تنها امکان تجلّی برای آنها میسّر بود و قادر نبودند کسی را که در او هستند، درک کنند و بشناسند»(انجیل حقیقت 32-27: 22).
به عقیدۀ والنتینوس «ناآگاهی نسبت به پدر سبب غم و اندوه و هراس شد و این غم و اندوه مانند مه فراگیر شد، بهطوریکه هیچکس قادر نبود ببیند. بدینترتیب خطا قوّت گرفت»(انجیل حقیقت 9-15: 17). او معتقد است تراکم مه و غبار غلیظ ناشی از جهل نسبت به خدا، جهان مادّی را میسازد. بنابراین جهانی که در آن زندگی میکنیم واقعی نیست، ناشی از جهل است. از این رو هنگامی که معرفت، جایگزین جهل شود، جهان مادّی نیز موضوعیّت خود را از دست خواهد داد(Brakke, 2015, p. 81).
گاهی منابع والنتینی از قلمرو مادی «بیرون» از پلروما[50] سخن میگویند. امّا این بدان معنی نیست که قلمرو مادّی، خارج از قلمرو و نفوذ پدر است. نکتۀ قابل توجه آن ست که ایرنائوس در توصیف این تفکّر والنتینی میگوید: درون و بیرون پلروما برای اشاره به دانش و جهل به کار میروند و به معنای فاصلۀ مکانی نیستند(Irenaeus, 2:4:2)، زیرا اگر چیزی خارج از پلروما وجود داشته باشد آن را محدود خواهد کرد، بنابراین همه چیز در درون پلروما است و منظور از این سخن برخی والنتینیها که میگویند خدا مادر - سوفیا- را از پلروما بیرون کرد، تنها این است که «خدا او را از دانش و معرفت محروم کرده است»(Ibid, 2:5:1).
امّا به بیان انجیل حقیقت (29:8-1) «قلمرو محسوسات، همچنان قلمروی بد به شمار میآید. در رسالهای دربارۀ رستاخیز[51](48:21-28) نیز جهان مادّی اینگونه توصیف شده است: «کسانی که زندهاند، خواهند مُرد، آنها چگونه در وهم زندگی میکنند، به یقین آنها اصلاً در این عالم، زنده نیستند، غنی فقیر شده است و فرمانروایان سرنگون شدهاند، همه چیز مستعد تغییر است، جهان یک شبح (وهم) است». بنابراین تنها آن چیزهایی که در پلروما هستند، موجودیّتهای حقیقی هستند و هر چیزی خارج از کمال، وجود حقیقی ندارد. اینها تنها صورتهایی از آن چیزهایی هستند که واقعاً وجود دارند(Irenaeus, 2:14:3) و چیزهایی که در جهان فیزیکی درک میکنیم، «تصویر» یا «سایه»هایی از قلمرو الهی توصیف میشوند (بیان والنتینی 13-10: 36) و (Irenaeus, 1:5:1,2:6:3). این تفکّر، تمثیل مشهور افلاطونی را به خاطر میآورد که دنیای فیزیکی را با سایههایی که روی دیوار غار افتاده است، مقایسه میکند. در واقع تنها خداست که واقعیّت است، امّا ما که با توجّه به موقعیّت خود از حقیقت آگاهی نداریم، سایهها را با حقیقت اشتباه میگیریم و با نادیده گرفتن تصویر کلّی، برای خود یک واقعیّت دروغین و وهمی میسازیم. بدینگونه اگرچه چیزهای فیزیکی همچون تصویری از الوهیّت به نظر میرسند، امّا والنتینیها معتقدند که فرد تنها میتواند درکی ناقص از خدا که در قلمرو مادی منعکس شده است، به دست آورد. نامی که برای تشریح این تصویر ناقص از خدا به کار برده شده، صانع[52] است. صانع خدایی است که به عنوان خالق قلمرو مادّی و قانونگذار آن شناخته میشود که در واقع درکی ناقص از خدای متعال است. در سنّت والنتینی این خدا تنها تصویری فرودست از خدای حقیقی است که نمیتواند کمال و ابدیّت مطلق را متجلی سازد(Ibid, 1:17:2).
در انجیل فیلیپ[53](14-19: 53) ماهیّت حقیقی واقعیّات مورد توجّه قرار گرفته و جهل ما نسبت به آن، دلیل باور اضداد دانسته شده است: «نور و تاریکی، حیات و مرگ، راست و چپ، برادر یکدیگرند و از یکدیگر جداناشدنیاند، از این جهت نه خوب، خوب است و نه بد، بد است، نه حیات، حیات است و نه مرگ، مرگ است» (Isenberg, 1990, p., 142). اضدادی که مخالف یکدیگر در نظر گرفته میشوند، درحقیقت ارتباط نزدیکی با هم دارند و کسی نمیتواند یکی را بدون دیگری درک کند. در تفکّر والنتینی این امر از طریق مفهوم جفت (زوج)[54] بیان شده است. این اصطلاح به پیوند ویژگیهای مکمّل (آئونها) برای ایجاد کمال (پلروما) که بالاترین سطح واقعیّت است، اشاره دارد. طرفینِ جفت، اغلب به عنوان زن و مرد شناخته میشوند. مرد با «صورت»[55] و زن با «مادّه»[56] مطابقت دارد. هیچگاه مفهوم مردانگی بدون زنانگی و نور بدون تاریکی نمیتواند وجود داشته باشد. تمایز دوگانه میان «بدن» و «ذهن»، «نفس» و «مادّه» بیمعنی است. همه چیز در نهایت یکی هستند و وهم که نتیجۀ جهل است، از طریق گنوسیس[57] (معرفت) کنار میرود. در واقع پس از شناخت، کثرت در جهان از بین خواهد رفت و ماهیّت یکی بودنِ همه چیز روشن خواهد شد. ایرنائوس نیز در بیان تفکّر والنتینیها اذعان میکند که آنان معتقدند سایهها و خلأ تنها مربوط به قلمرو مخلوقات هستند و نور پدر هر چیز کنار او را پر خواهد کرد(Irenaeus, 2:4:3). به عقیدۀ والنتینوس «فقدان و نقص به دلیل ناآگاهی از پدر به وجود انسان راه یافت. از آن لحظهای که پدر شناخته میشود، نقص وجود نخواهد داشت. نقص در کمال به اتمام میرسد و از این زمان دیگر قلمرو مظاهر آشکار نیست، بلکه به سوی هارمونی وحدت حرکت خواهد کرد ... وحدت همه جا را فرا خواهد گرفت، در وحدت است که هر فردی خود را خواهد یافت، با آگاهی (گنوسیس) است که همه خود را از کثرت به وحدت خواهند پالود ... » (انجیل حقیقت 24:28 و 25:19؛ رسالهای دربارۀ رستاخیز 48:38 و 49:4) بنابراین جهان مادّی توهّمی است که با معرفت نسبت به خدا از بین خواهد رفت.
برخلاف تفکّر مسیحیت راستکیش که شکاف عمیقی میان خدا و انسان قائل است و خداوند را وجودی کاملاً دیگر میداند،[58] در تفکر والنتینی نه تنها قلمرو کثرت از طریق معرفت از بین میرود، تمایز میان خود و خدا نیز برداشته میشود، چرا که شناخت خدا، به خدا شدن میانجامد. از طرفی «شناخت خود در عمیقترین سطح، به طور همزمان شناخت خداست. این راز معرفت است. خودشناسی، خداشناسی است. خود و الوهیّت یکی هستند» (Pagels, 1989, p., xx). مطابق با انجیل فیلیپ «این امکان برای هیچکس وجود ندارد که بتواند همه چیز را در قلمرو واقعی ببینند، مگر آنکه شبیه آنها شود ... اگر روح را دیدید، روح شدهاید، اگر مسیح را دیدید، مسیح شدهاید، اگر پدر را ببینید، پدر خواهید شد، بنابراین شما [در این موقعیّت] هر چیزی را میبینید و خود را نمیبینید، درحالیکه شما خود را میبینید، [زیرا] آنچه که میبینید خواهید شد» (انجیل فیلیپ 35-20: 61). در متن الوجِنس[59] آمده است: « ... پریشانی بسیاری احساس کردم، به خود آمدم و نوری که مرا [دربرگرفته بود] و خیری را که در درونم بود دیدم، من الهی شدم»(Turner, 1990, p. 494). اینکه با معرفت نسبت به خدا، الهی خواهیم شد، به معنای اعادۀ پیوند میان خود و الوهیّت است.
با معرفت نسبت به حقیقت، دوگانگی رخت برمیبندد، زیرا از ابتدا نیز هرگز واقعاً وجود نداشته است. بدینترتیب درک از کثرت تغییر مییابد و وحدت رخ مینماید. برای فردی که به معرفت رسیده است، دیگر هیچ فاصلهای میان جهان و پلروما نیست. فرد میتواند از طریق معرفت، حضور در قلمرو الهی را تجربه کند و با این حقیقت یکی شود.
پدر که نمونۀ اعلای کمال است، همه چیز در او و نیازمند اوست، زیرا «او کمال آنها را در خود نگه داشته است و آن را به همگان نداده است(انجیل حقیقت 38-33: 18) و این نشان میدهد که دستیابی به کمال و فرایند نجات تنها «در» پدر اتفاق میافتد و جهالت و عدم آگاهی است که ما را از او جدا میکند، زیرا آنان بدون اینکه خود بدانند، در پدر هستند، از این رو «هنگامی که پدر شناخته شود، از آن لحظه به بعد هیچگونه نقص و کمبودی وجود نخواهد داشت» (انجیل حقیقت 31-30: 24).
بدینترتیب انجیل حقیقت گویای نوعی معرفت مونیستی است که بر اساس آن، تنها یک حقیقت واحد وجود دارد و کثراتی که در عالم دیده میشوند، تنها جنبههای مختلفی از آن هستند.
سخن پایانی
همانطور که گفته شد دوگانهگرایی منحصربه فرد گنوسیها، تمایز میان قلمرو روحانی و قلمرو مادّی است و غالب جریانهای گنوسی با تفکیک قلمرو خدای متعال و خدای خالق، بر این باور بودهاند که خدای متعال نه تنها جهان را خلق نکرده است، بلکه حتّی از آن آگاه هم نیست. این تفکّر، ثنویّتی آشکار میان آفرینندۀ جهان (دمیورژ) و امر متعال را در پی داشت. والنتینوس نیز مانند سایر گنوسیها معتقد بود که خدایی که در سفر پیدایش به عنوان خدای خالق از او یاد شده است، خدایی مادون و فرودست است، امّا تمایز دو قلمرو روحانی و مادّی در تفکّر والنتینی، تمایزی مبتنی بر مکان جغرافیایی نیست، بلکه در آگاهی و شناخت است. بدین ترتیب که همۀ چیزها با وجود مفارقت و جدایی آشکار از امر متعال، همچنان در او و بخشی از او هستند و در واقع قدرت مطلق همه چیز را در بردارد و احاطه کرده است، در نتیجه به تمام چیزها اِشراف و معرفت دارد. این امر همة موجودات از جمله دمیورژ را در ذیل قلمرو قدرت او قرار میدهد و خدای متعال را به قدرت برتر عالم بَدَل میکند. در عینحال پدر که همه چیز را در بر دارد، هیچ چیز بر او محیط نیست و چیزهایی که در او هستند، تنها بخش کوچکی از حقیقتاند و همانند ماهی در اقیانوس، نمیتوانند حقیقتی که آنها را در برگرفته به طور کامل درک کنند. دمیورژ نیز به دلیل همین عدم معرفت نسبت به خدای متعال، خود را خدای برتر نامید.
از طرفی والنتینوس معتقد است که همه چیز در عین مفارقت از خدا، جزئی از او و از تجلّیّات او هستند. این جهان و هرچه در آن است، حقیقی نیست، بلکه تنها سایه و جلوهای از تجلّی قدرت حقیقی است. بدین ترتیب تفکّر والنتینی همه چیز را مستقیم یا غیرمستقیم برآمده از منبعی واحد میداند و هر قدرتی را در ذیل خدایی که مظهر کمال و غایت عالم است، قرار میدهد. در نتیجه به یقین در انجیل حقیقت و کتاب بر ضد بدعت ایرنائوس با نسخهای مونیستی از گنوستیسیزم روبرو هستیم و میتوانیم با اطمینان بیان کنیم که عقاید والنتینیه اساساً به دور از دوگانهپرستی است که در نوع خود، تفکّری نادر در ثنویّت گنوسی است.
پینوشتها
[1] . واژۀ گنوستیسیزم (Gnosticism) معرّف نظامی فکری و جنبشی دینی است که از واژۀ یونانیِ گنوسیس (Gnosis) به معنای «معرفت» و «شناختِ» درونی و باطنی مشتق شده است. در روزگار باستان هیچ دینی به نام گنوستیسیزم وجود نداشت. در سال 1966 میلادی برای ارائۀ تعریفی قابل قبول از «گنوسیس» و «گنوستیسیزم»، نخستین کنفرانس دربارۀ گنوستیسیزم در شهر مسینا (Messina) در ایتالیا برگزار شد. در این کنفرانس توافق شد که گنوستیسیزم برای اشاره به نظامهای عرفانی به کار رود که در قرن دوم میلادی رونق گرفتند و گنوسیس نیز معرفت به اسرار الهی معنا شد که محرمانه و مخصوص افراد منتخب است. شاید بتوان تفکر محوری جریان گنوسی را «در ایدۀ بارقۀ الهی در انسان خلاصه نمود که از قلمروی الهی نشأت میگیرد و به دنیای قضا و قدر، تولد و مرگ هبوط میکند و برای اتحاد نهایی با همتای الهی خود، نیازمند آگاهی است» (Van Den Broek, 2006 , p., 403-404). از مهمترین جریانهای گنوسی میتوان به پیروان شمعون مُغ (Simon Magus) و جریانهایی همچون بازیلیدیه (Basilidean) ، مرقیونیه (Marcionite) و والنتینیه (Valentinian) اشاره کرد.
[2] . Irenaeus
[3] . Lyon
[4] . Against the Heresies
[5] . رسائل والنتینی کشف شده در نجعحمّادی عبارتند از: انجیل حقیقت (Gospel of Truth)، رسالهای دربارۀ رستاخیز (Treatise on the Resurrection)، رسالۀ سهبخشی (Tripartite Tractate)، انجیل فیلیپ (Gospel of Philip)، تفسیر معرفت (Interpretation of Knowledge) و بیان والنتینی (Valentinian Exposition) به همراه قطعاتی دربارۀ تدهین، تعمید و عشاءربانی (Van Den Broek, 2006, p., 426).
[6] . Gospel of Truth: برای والنتینیها انجیل حقیقت در حکم انجیل پنجم بود (Quispel, 1996, p., 332).
[7] . pleroma
[8] . demiurge (“artisan” or “craftsman”)
[9] . Creator
[10] . Kτίστες
[11] . Nothing
[12] . Marcion: از شخصیتهای تأثیرگذار در گنوستیسیزم مسیحی و بنیانگذار فرقۀ مرقیونیه
[13]. Hans Jonas
[14] . dualism
[15] . dualists
[16] . monist
[17] . Phaedrus: نجیبزادۀ آتنی بوده است که افلاطون در سخنانش از او یاد میکند.
[18] . Simon Magus
[19] . Antiphanes
[20] . Homer
[21] . Hesiod
[22] . Pythagoras
[23] . Empedocles
[24] . Democritus
[25] . Anaxagoras
[26] . Cynics
[27] . Plato
[28] . Epicurus
[29] . Aristotle
[30] . Hippolytus
[31] . figuras expressas
[32] . ایرنائوس برای اشاره به واژۀ «مثال» در آراء افلاطون، از واژۀ «الگو» استفاده میکند.
[33] . Marcus Aurelius
[34] . Alexander of Aphrodisias
[35] . Clement of Alexandria
[36] . Tertullian
[37] . monistic
[38] . interpretation of Knowledge
[39] . A Valentinian Exposition
[40]. Monad: جوهر الهی است، در برخی نظامهای گنوسی، وجود متعالی با این نام شناخته میشود که وجودی مطلق و ازلی است. والنتینوس میاندیشید که موناد، منبع متعالی پلروما و کمال الوهیت است.
[41] . Tripartite Tractate
[42] . Aeons
[43] . Flavia Sophè
[44] . Sophia: طبق اساطیر گنوسی مربوط به پلروما، پدر ایدۀ داشتن «موجودی شبیه خویش» را تصور نمود و «بلافاصله خود را به مثابه بشری جاوید و دو جنسه متجلی ساخت». جنبۀ مؤنث این تجلی سوفیای همهچیز دانا نام دارد.
[45] . Wisdom
[46] . logos
[47] . Saklas
[48] . Yaldabaoth
[49] . Demiurge
[50] . والنتینیها قلمرو الهی را فراگیر (Fullness) و سایر گنوسیها آن را تمامیت (Entirety) نامیدهاند (Brakke, p., 78)، اما بهطورکلی از قلمرو الهی تحت عنوان پلروما یاد میشود.
[51] . Treatise on the Resurrection
[52] . Craftsman, Demiurge
[53] . Gospel of Philip
[54] . syzygy (pair)
[55] . form
[56] . substance
[57] . Gnosis
[58] . انسان در مسیحیت راستکیش، آلوده به گناه نخستین است که همین امر رنج و مرگ را برای او رقم زده است و جایگاه او را در مقابل خدا به کلی متفاوت ساخته است، درحالیکه در گنوستیسیزم آنچه سبب رنج انسان میشود، جهل است نه گناه و کسی که به معرفت دست نیافته باشد، نمیتواند کمال را تجربه کند.
[59]. Allogenes: به معنای «بیگانه» و «کسی از نسل دیگر» است. این متن، از متون کشف شده در نجعحمادی است.