نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری دانشکده الهیات دانشگاه تهران
2 دانشیار گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران.
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
فارابی مطلوب انسان در هر صناعت نظری را منوط به حصول سه صنف از احوالات مبادی صناعات، قدرت بر استنباط لوازم و دریافت مغالطات (قوه بر امتحان آنها، کشف وجوه صواب از مغالطات و اصلاح آنها) میکند (فارابی، 1967: 494 و 37). این اصناف بهعنوان شرایط سهگانۀ تعلیم معلَم صناعات یقینی (نظری، علمی، و منطقی) نیز معرفی میشوند (همو، 1408، ج1: 393). پژوهش حاضر به یک صنف از مطلوبات انسان در صناعات نظری یعنی تبیین مغالطه میپردازد. مسألۀ تبیین صناعت مغالطه با مباحث چیستی مغالطه، مواضع، علل بروز مغالطه و مهمترین عوامل تأثیرگذار بر مغالطه مانند خیال مرتبط میشود؛ از اینرو پژوهش حاضر به تمام مباحث فوق میپردازد.
تحلیل چیستی مغالطات، مواضع و علل رخداد مغالطات و نقش خیال در آنها به جلوگیری از تغلیط از طریق ورزیدگی در کشف و استنباط وجوه حق و اصلاح خلل و خدعه در آنها (همو، 1967: 37؛ 1408، ج1: 393)، آگاهی به جمیع امور بازدارنده از حق و تنبه بر مغالطات (همو، 1961: 80) کمک میکند؛ بنابراین در صورت فقدان این صناعت، انسان با وجود مزیّن شدن به تمام صناعات قادر به وصول حق نخواهد بود.
در پژوهش حاضر ابتدا به تعریف مغالطه پرداخته میشود، آنگاه بهتبع پیوستگی مباحث مطرحشده در حوزۀ چیستی مغالطات در اثر الامکنةالمغلطة، مواضع رخداد مغالطه مانند نشاء حسی – خیالی انسان، جهل و بهتبع خدعه مورد بررسی قرار میگیرد. در اثنای بحث از مواضع مغالطه نیز از تأثیر و نقش قوه متخیله در معرفت خاصی و خدعه عامی سخن گفته میشود و در ادامه به علل رخداد مغالطات و تعلق مغالطه به مرتبت وجودی – معرفتی خیالی پرداخته میشود.
طبق جستجوی نگارنده در حوزه بررسی پیشینه مغالطه از دیدگاه فارابی، کتابی با عنوان «مغالطهپژوهی نزد فیلسوفان مسلمان» و مقالهای با همین محتوا؛ منتها در مقایسه با ارسطو با عنوان «مقایسه آراء فارابی و ارسطو در المنطقیات و ارغنون درباره مغالطات» نگارش یافته است.
در کتاب «مغالطهپژوهی نزد فیلسوفان مسلمان» به رویکرد، تعریف، اقسام و مثالهای مغالطه از دیدگاه ارسطو، فارابی، ابنسینا، غزالی، سهروردی، فخر رازی، ابهری، خواجه طوسی و کاتبی قزوینی پرداخته شده است. تمرکز در این اثر بر الامکنةالمغلطة فارابی است. بنابه گزارش نویسنده، فارابی به تعریف مغالطه تصریح نکرده است؛ اما میتوان از عبارت او تعریفی از مغالطه مبنیبر «زایل شدن ذهن از صواب در اموری که میخواهد بداند و ایجاد زمینهای برای اینکه باطل، حق پنداشته شود و با حق مشتبه شود» استنباط کرد. او در عبارتی مختصر مغالطه را به «عدم تمییز بین شیء و شبیه آن» تعریف کرده و مغلطات أعم از قیاسی و خارج از قیاسی (مغالطات روانی) را مقسم مغالطات و مواضع رخداد آنها قرار داده است. او تقسیم مغلطات به لفظی و معنایی را بهعنوان علل وقوع مغالطه ملاک تقسیمبندی و تحلیل مغالطات لحاظ کرده است (عارف، 1389: 59-33؛ 1385: 170-155).
پژوهش حاضر در راستای هدف تبیین مغالطه به بررسی چیستی مغالطات در گسترۀ تمام آثار در دسترس فارابی میپردازد؛ زیرا گاهی مبحث چیستی رهنمونکنندۀ به مسائل دیگر حوزۀ تبیین مانند سازوکار شکلگیری و فرآیند حدوث مغالطات است؛ مانند چیستی مغالطه در کتاب الامکنةالمغلطة که عبارت است از: «تخیّل الباطل بصورۀ الحق و تلبس علیالانسان موضع الباطل» (فارابی، 1408، ج1: 196). علاوهبر مبحث چیستی پرداختن به مسائلی از جمله علل رخداد مغالطه أعم از ذاتی(نقص فطری قوا) و عرضی(مغلطات خارج از قیاس و جزءقیاس) (همو، 1408، ج1: 197؛ 1413: 294؛ 1948: 10)، نقش قوه متخیله و خیال در آن بهعنوان مهمترین علل شکلگیری مغالطه در انفصال صورت باطل از باطل و ترکیب آن با حق (همو، 1408، ج1: 196؛ b1996: 24، 1405: 28؛ 1995: 82) و بهعنوان یکی از مهمترین موارد تعلیم در حوزه تخییلات و اقناعات (همو، 1413: 185- 184 و 167؛ b1996: 98-99؛ 1995: 146-143) و مواضع رخداد آن از مهمترین مسائل تبیین مغالطه محسوب میگردد که در پژوهش حاضر به آن پرداخته میشود.
مبحث چیستی صناعت مغالطه مقدمهای جهت ورود به مسائل محوری تبیین مغالطات همچون نحوۀ فرآیند شکلگیری مغالطات، علل رخداد، مواضع جولان آنها و نقش آنها در معرفت محسوب میشود. با این وجود از پرداخت فارابی به چیستی صناعت مغالطه در کتابالامکنةالمغلطة «تخیّل الباطل بصورۀ الحق و تلبس علیالانسان موضع الباطل» (فارابی، 1408، ج1: 196)، نحوۀ شکلگیری مغالطه در انفصال صورت باطل از باطل، پوشاندن باطل با صورت حق و مهمترین یا یکی از مهمترین عوامل مؤثر بر حدوث آن یعنی خیال استنباط میشود؛ علاوه بر آن هدف صناعت مغالطه در اثر فی قوانین صناعةالشعراء؛ یعنی «توهم»[i] (همان: 494) که سوق مخاطب به سمت قبول نقیض اموری است که موجود، غیرموجود، و غیرموجود، موجود توهم شود، تبیینکنندۀ عدم أخذ توهم بهعنوان یکی از قوای نفسانی و ادراکات آنهاست؛ زیرا هر یک از قوای حساسه، متخیله و ناطقه عهدهدار اکتساب نوع ادراک مختص خویش هستند (همو،b 1996: 80 و 25-24: 80؛ 1405: 28؛ 1995: 84-82 و 95)؛ درحالیکه «توهم» ادراکی کاذب در تقابل با ادراکات صادق حاصل شده از قوای نفسانی محسوب میشود که سبب و هدف مغالطه میگردد (همو، 1408، ج1: 374-372)؛ بنابراین مباحث چیستی مغالطات بهعلت نقش مبنایی در چگونگی سازوکار شکلگیری مغالطه مبین یکی از عوامل مهم مؤثر در شکلگیری مغالطات و تبیینکنندۀ عدم أخذ توهم بهعنوان یکی از قوای نفسانی است؛ لذا چیستی مغالطه دارای ارزش معرفتی در پژوهش حاضر است.
فارابی در آغاز کتابالأمکنۀالمغلطۀ بعد از فراغت از مباحث قیاس به تعریف متفاوت این صناعت نسبت با سایر آثار میپردازد. او در آثار دیگر به مبادی، اشکال و غایت مغالطه که «تلبس»، «توهم»، «تحیّر»، «تضلل» و «تغلط» میباشد، پرداخته است؛ اما در این کتاب با بیان متفاوتی به تعریف مغالطه میپردازد. «تخیّل الباطل بصورۀ الحق و تلبس علیالانسان موضع الباطل فیما یقصد علمه، فیقع فیه من حیث لایشعر» (همو، 1408، ج1: 196). هستۀ اصلی تعریف مغالطه شبیهسازی است. شبیهسازی میان حق و باطل بهآیندۀ انفصال صورت باطل از باطل و ترکیب آن با صورت حق از طریق قوای أخذ تشابه و تباین صورت میگیرد تا ناظر قدرت تمییز خود را در تشخیص حق از باطل از دست دهد (همو، 1413: 374-372 و 387).
فارابی در کتابالجدل صناعت سوفسطائی را محاکی، مشبهه، مظنون صناعت جدل و بهعنوان فلسفه توهمی معرفی میکند (1408، ج2: 181). این تعریف از مغالطه، تعریف از طریق غایت است. او میگوید: گاهی تعاریف با مؤلفهها و اجزای خارج از حدود حقیقی تعریف میشوند که عبارتند از: غایت، فاعل و موضوع (چیزی که محدود در آن است) (همان، ج1: 296).
فارابی مبادی صناعت سوفسطائی را بهتبع مبادی کلی فلسفی، مقدمات کلّی موهمّه یعنی صادق انگاری مقدمات کاذب عنوان میکند؛ بهعبارتی در صناعت سوفسطائی، مقدمات کاذب براساس تعریف توهم مبنیبر ادراک غیرموجود انگاری موجودات و موجود انگاری غیرموجودات (همان، ج2: 181)، صادق انگاشته میشوند و به همین منوال است مبادی صناعت سوفسطائی در نسبت با جدل که دارای مقدمات مشهوره وهمی هستند (همانجا؛ 311-310). قرابت صناعت سوفسطائی با صناعت جدل بهحدی است که هر آنچه که در جدل به حقیقت یافت شود، در سوفسطائی با تظاهر و تحریف به مقدمات مشهوره جدلی یافت میشود؛ مانند سؤال و جواب جدلی و نمونۀ تحریفی آن، سؤال و جواب سوفسطائی(همو، 1408، ج1: 358 و 311؛ a1996: 39)، و مقدمات مشهوره حقیقی جدلی و نمونۀ تحریفی آن، مقدمات سوفسطائی. از جهت قرابت زیاد جدل و سوفسطائی، غرض نهایی سوفسطائی، توهم علم، حکمت، سعادت قصوی و خیرات جاهلی أعم از مال، کرامت، مدح و ... میباشد[ii] (همو، 1408، ج1: 374-372). موضوع مغالطه نیز مانند صناعت جدل و صناعت فلسفه، امور عامه است، و تمایز این صناعات از یکدیگر براساس مبادی، معرفت و غایت آنها میباشد.
1.3- غایت مغالطه
غایت شکلگیری مغالطه از طریق شبیهسازی میان حق و باطل، گمراه کردن و فریب دادن از طریق پوشاندن موضع باطل، «تمویه» بهمعنای تقلّب و وارونه جلوه دادن حق، «المخرقۀ» بهمعنای حیلهگری در تلبس حق، «تلبس» بهمعنای پوشاندن وجهۀ حق و تحریف آن، و ایجاد توهم حکیم و علیم بودن در نفس متکلم میباشد (همو، a1996: 45 و40-39؛ 1408، ج1: 12؛ 311-310 و 372-371). یکی دیگر از مواضعی که فارابی در آن از هدف مغالطه سخن میگوید، مبحث شعر بهعنوان یکی از مخیلات[iii] است. فارابی در بیان تفاوت میان مغالطهکننده با محاکی میگوید: هدف مغلّط بهغلط انداختن مخاطب و سوق او به سمت قبول نقیض امری است تا خیال فرد موجود را غیرموجود و غیرموجود را موجود توهم کند؛ اما هدف محاکی ایجاد توهم نقیص نیست؛ بلکه معطی شبیه امر به ذهن آدمی است (همان: 494).
فارابی حصول این صناعت را برای انسان سبب ایجاد قدرت بر تشکیل مقدمات مشهوره ظاهری در قالب قیاس حقیقی، مقدمات مشهوره حقیقی در قالب قیاس ظنی، مشهوره ظاهری در قالب قیاس ظاهری و بهتبع تمییز میان قیاس حقیقی از غیرحقیقی میکند[iv]، و آن را در جهت ابطال موضع مجیب و حفظ موضعی که سائل درصدد ابطال آن است، بهکار میبرد (همو، 1408، ج1: 372-371). ابطال موضع مجیب و حفظ موضع سائل از سوی مغالطه از صنف جدلی برخلاف مؤلفههای مقوم صناعت جدل در تصحیح اقوال و اوضاع إیقاع ظن قوی در قالب گفتگوی دو طرفۀ مجیب که عهدهدار حفظ وضع و سائل که عهدهدار ابطال وضع است، میباشد (همو، 1408، ج1: 358 و 311؛ a1996: 39)؛ بهعبارتی غایت صناعت مغالطه از صنف جدل برخلاف غایت صناعت جدل درصدد ابطال موضع مجیب و حفظ موضع سائل است.
2.3- نقش قوه متخیله در تعریف و شکلگیری مغالطه
تعریف فارابی از مغالطه در آغاز کتابالامکنةالمغلطة «و تخیّل الباطل بصورۀ الحق و تلبس علیالانسان موضع الباطل فیما یقصد علمه فیقع فیه من حیث لایشعر» (همو، 1408، ج1: 196) که به نظر میرسد برگرفته از آیهی قرآنی «ولا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحقّ و أنتم تعلمون» باشد (بقره:42) دارای چندین نکته است:
این تعریف از مغالطه، فرآیند شکلگیری آن را نشان میدهد؛ یعنی انفصال صورت باطل از باطل و ترکیب صورت حق با باطل. ترکیب و تفصیل رسوم از وظایف قوه متخیله محسوب میشود (فارابی، b1996: 24، 1405: 28؛ 1995: 82). قوای أخذ تشابهات و تباینات بهعنوان یکی از ابزارهای اولی استنباط قیاسات (همو، 1408، ج1: 447) به انسان قدرت ایجاد ارتباط میان امور، اتصال صغری و کبری و استنباط نتیجه را میدهد (همو، 1991: 51-50؛ 1408، ج1: 228-227). این قوا مکمل یکدیگر در شناخت و سنجش امور محسوب میشوند و انسان درصورت ضعف در این قوا به دام مغالطه میافتد. فارابی در آراء اهلالمدینةالفاضلة بهغیر از دو اثر دیگر که قوه متخیله را محفظه رسوم محسوسات معرفی کرده است، آن را اینطور معرفی میکند: «محفظۀ آنچه که در نفس از محسوسات بعد از غیبت آنها از حواس ترسیم میشود»، بیان فارابی در این اثر که آخرین اثر او میباشد، دقیقتر از سایر آثار اوست. در آثار دیگر به محفظه رسوم محسوسات تصریح شده است؛ اما بیان فارابی در این اثر، عامتر از آثار پیشین بهنظر میرسد و میتوان علاهبر رسوم، الفاظ[v] و بهتبع مفاهیم آنها را نیز بهعنوان جانشین رسوم بر اثر تداوم استفاده از آنها داخل در مجموعه اموری کرد که در ذهن انسان بعد از مواجهه با محسوسات متبادر میشود؛ بنابراین میتوان قوه متخیله را مخزن الفاظ و معانی رسوم، و قوای أخذ تشابه و تباین را از جمله قوای تحت قوه متخیله و کارکردهای آن محسوب کرد.
3.3- جهل؛ جولانگاه رخداد مغالطه
فارابی در عبارتی که به تعریف مغالطه در کتابالامکنةالمغلطة میپردازد به عوامل شکلگیری مغالطه نیز اشاره میکند: «فینبغی الآن أنیقول فیالامکنۀ التی فیها یغلط الناظر فیالشیء، و فیالأمور التی شأنها أنتزیل الذهن عن الصواب من کل ما یطلب ادراکه، و تخیّل الباطل بصورۀ الحق، و تلبس علیالانسان موضع الباطل فیما یقصد علمه» (فارابی، 1408: 1/ 196). از این عبارت نکاتی برداشت میشود.
الف) امکان بروز مغالطه در هر آنچه که انسان قصد علم به آن را داشته باشد، وجود دارد. انسان میتواند پیش از بهمغالطهافتادن با کسب آگاهی، خبرگی و کارآموزی در صناعت جدل به تمام رهزنیهای مغالطه پی ببرد؛ یعنی بهازای هر امر حق و علمی، باطل و جهلی وجود دارد.
ب) ناظری گرفتار مغالطه میشود که بهوجههی باطل آگاهی نداشته باشد؛ بهعبارتی جهل داشته باشد. اما درصورت ورزیدگی در صناعت جدل - که از فواید نخست این صناعت است- گرفتار مغالطه نخواهد شد.
ج) با توجه به عبارت فارابی، دو قسم باطل وجود دارد. باطلی که وجههی بطلان آن آشکار است و باطلی که وجههی بطلان آن پنهان است. تشخیص قسم نخست آسان است. در قسم دوم، وجههی باطل پوشیده میشود و بر باطل، صورت حق پوشانده میشود تا اینچنین اشخاص ظاهربین با دیدن صورت حق به علت جهل به حاق حقیقت در دام مغالطه گرفتار شوند؛ بر این اساس عبارت «تخیّل الباطل بصورۀ الحق و تلبس علیالانسان موضع الباطل»، وجه اشتراک تمام مغالطات محسوب میشود و مغالطهکاران میتوانند با شبیهسازی از طریق انفصال صورت باطل و ترکیب صورت حق با ضمیر باطل، آن را در قالب حق به مخاطبین عرضه کنند[vi]. این امور و امکنه، قدرت تشخیص حق را از باطل سلب میکند و ناظر را به دامان مغالطه میافکند.
یکی از ویژگیها و لوازم گریزناپذیر ادراکات حسی – خیالی و عوامل مغالطه، جهل است. فارابی جهل را به دو صنف جهل از جهت عدم و حال منقسم میسازد. جهل از جهت حال مانند این است که قضیهای در حقیقت موجبه باشد و انسان آن را سالبه بینگارد و بالعکس. این صنف از جهل یکی از مواضع مغالطات بهنام تبکیت را تشکیل میدهد. مغالطه تبکیت، انتاج نقیض وضع اولی است (همو، 1961: 81). او در توضیح جهل از جهت عدم میگوید: زمانی این قسم از جهل رخ میدهد که انسان نه به ایجاب و نه به سلب قضیه، اعتقادی ندارد. موضع انسان در قبال جهل از طریق عدم یا شک نسبت به موجودیت یا لاموجودیت چیزی است یا ندانستن امری بهطور مطلق است؛ لذا حالت شکی نیز بر او مستولی نمیشود. بهنظر میرسد غرض تحییر از صناعت سوفسطائی که عبارت از مستولی شدن حالت حیرت ناشی از ندانستن اعتقاد صحیح است (همان: 82-81)، به صنف تشکیکی عدمی جهل مرتبط میشود. از میان این دو صنف جهل، ظن مضاد علم متعلق به جهل از طریق حال است[vii] (همو، 1408، ج2: 468، 467).
1.3-1- خدعه؛ از جمله مواضع جهل
یکی از مواضع جهل و ظنون کاذب که جولانگاه مغالطه را میسازند، خدعهها هستند. فارابی معرفت را به سه صنف معرفت عام، خاص و بالفعل تقسیم میکند.
معرفت بالفعل: معرفتی است که علم به هر دو مقدمهی صغری و کبری وجود دارد و با علم به آنها نتیجه استخراج میشود. معرفت عامی: معرفت عام به وجود طرف اول موضوع نتیجه را شامل میشود. معرفت خاصی: فارابی برای معرفت خاصی چندین معانی ذکر کرده است: الف) معرفت نفسی وجود شیء. از دیدگاه فارابی انسان توان شناخت حقیقت و إنّیت اشیاء را ندارد (همو، 1413: 375-374). ب) تصور خاصه نفسی شیء. مقصود از این معنا، لوازم و خواص اشیاء است. فارابی شناخت اشیاء را تنها از راه شناخت لوازم و خواص آنها میسر میداند (همان: 375-374). ج) شناخت امر جزئی از طریق مجموعهای که جزئی به آن متعلق است. د) علم به طرف اکبر نتیجه؛ درصورتیکه علم انسان به موضوع نتیجه، علم اختصاصی باشد (همو، 1408، ج2: 484). بهازای هر یک از معارف، خدعه و ظن مضاد با آن معرفت وجود دارد. خدعۀ مضادِ خدعه عامیه، خدعه خاصیه و خدعه بالفعل است.
خدعهی عامی: خدعهای است که در قیاس و خارج قیاس واقع میشود؛ مانند توهمات در مبادی علوم که ظن کاذب عامی یا همان جهل عامی است. در خدعهی عامی، انسان علم خاص به قیاس دارد؛ اما دارای علم عام به آن قیاس نیست؛ بنابراین نسبت به قیاس جهل عام دارد. خدعه خاصی (ظن کاذب خاص): خدعهای است که تنها در قیاس واقع میشود. علم در این قسم، علم عام است. خدعهی بالفعل: خدعهای است که در قیاس روی میدهد و بهنام قیاس علامت خوانده میشود. این قیاس، قیاس خطبی مظنون است و نتیجهی ظنّی ارائه میدهد؛ در حالیکه در حقیقت منتج نیست (همان: 489- 487)؛ بنابراین بهازای هر یک از معارف عامی، خاصی و بالفعل، خدعهی عامی، خاصی و بالفعل وجود دارد.
بهازای هر یک از معانی معرفت خاصی میتوان خدعه، جهل و بهتبع مغالطاتی را پیشبینی و کشف کرد و برای جلوگیری از رخداد آنها چارهای اندیشید؛ بهعنوان نمونه اولین معنای معرفت خاصی (وجود نفسی شیء): بدیهی است تا زمانیکه انسان به شناخت وجود نفسی امری نائل نشود و به شناخت از طریق تخییلات[viii] و مثالات مختلف بسنده کند، از حقیقت دور میشود و بهازای این دوری، امکان رخداد مغالطه و عناد گریزناپذیر خواهد بود؛ از همین روی فارابی در شناخت اشیاء از راه لوازم آنها، وقوع اختلاف در ماهیات را گریزناپذیر میداند؛ زیرا هر یک از انسانها، لازمه یا خاصهای از امری را درک میکنند که با ادراک شخص دیگر متفاوت است (همو، 1413: 375). این طریق یکی از اقسام علامات (همو، 1404: 88) و بهتبع یکی از اقسام گستردهی محاکات محسوب میشود. معنای دیگر معرفت خاصی (شناسایی از طریق عضو مندرج در مجموعهای) نزدیک به طریق قسمتی است که آن هم یکی از اقسام علامات جهت شناسایی امور محسوب میشود (همان: 92).
1.3-1-1- نقش قوه متخیله در معرفت خاصی و خدعۀ عامی
محاکات بهعنوان یکی از وظایف قوه متخیله از میان سایر قوای نفسانی أعم از حساسه (همو، b1996: 24-23؛ 1405: 28؛ 1995: 82)، حاس مشترک (همو، 1995: 84-83 و 95)، ناطقه (همو، b1996 : 24-23؛ 1405: 30-29؛ 1995: 82) و نزوعی (همو،b 1996: 81-80؛ 1405: 29- 28؛ 1995: 85-82)، أخذ نمونه و نظایر از تمام مواردی است که قوه متخیله آنها را به همان صورت حقیقیاشان نمیپذیرد؛ بلکه آنها را بهوسیلهی صور مخزون دارای شأن حکایتگری پذیرش میکند (همو، 1995: 10-11، 107-104 ،143؛ همو، 1967: 105). فارابی غایت محاکات را أخذ نظایر اموری؛ مانند تصویر امور در اجسام صیقلی بیان میکند ( همو، 1408، ج1: 494). براساس نقش محوری شبیه و نظیر در چیستی محاکات و بیان فارابی در تعریف قوه متخیله در آراء اهلالمدینةالفاضلة که نشاندهندۀ گسترۀ متخیله در حوزۀ الفاظ و بهطریق اولی مفاهیم آنهاست، گسترۀ محاکات شامل هرگونه حکایتگری، انتقال مفاهیم از صورتی به صورت مأنوستر، ابدالات، تشبیهات و علامات میشود. یکی از مهمترین مصادیق محاکات بهتناسب بحث در این موضع، تخییلات، مثالات و قسمت بهعنوان یکی از انحاء تعلیم است که بهعنوان علامات - به محض حضور آنها در ذهن مفهوم مدنظر و مرجعشان در ذهن حاضر میشوند (همان، ج2: 10) –نقش مهمی را در شناسایی امور ایفا میکنند. قسمت یکی از انحاء تعلیم است که بههنگام دشواری فهم از آن استفاده میکنند. این دشواری بهسبب مشارکت آن امر با امور دیگر در یک مجموعه است؛ برای تسهیل و تدقیق فهم، آن امر عام را بهواسطهی اموری اختصاصی هر کدام تقسیم میکنند تا فرد به شناسایی امر مورد نظر نائل گردد.
یکی از مسائل در حوزۀ تخییلات و مثالات، گریزناپذیری تخییلات و مثالات از عناد و مغالطه است. فارابی تفهیم و ایقاع تصدیق را از دو طریق میسر میداند. طریق تعقلی اشیاء و تصدیق برهانی یقینی مختص خواص است، و تخیل بهآیندۀ مثالات و محاکات از ذات اشیاء و تصدیق اقناعی خطبی جدلی مختص جمهور مردم میباشد (همو، 1413: 185- 184 و 167؛ b1996: 98-99؛ 1995: 146-143). شناخت ذات اشیاء و تصدیق یقینی مجالی برای بروز عناد باقی نمیگذارد؛ اما بستر حوزههای شناختی مثالی و محاکی، زمینه را برای رخداد عناد، چه از طریق مغالطه و چه از طریق سوء فهم فراهم میکنند؛ با این توضیح که هر چقدرکه محاکات و مثالات به حقیقت نزدیکتر و بنابه تصریح فارابی أتم محاکات و تخییلات باشند، مواضع عناد یا در آنها وجود ندارد یا در صورت وجود داشتن، یافتن آنها دشوار، اندک و پنهان است، و هر چقدرکه محاکات و مثالات از حقیقت دورتر باشند، به میزان دوری، مواضع عناد در آنها بیشتر و ظاهرتر، و یافتن مواضع عناد در آنها آسانتر است (همو، b1996: 98).
فارابی علّت رخداد مغالطه را هم در قیاس و هم در خارج از قیاس جستجو میکند. حوزهی خارج از قیاس، احوالات انسانی، هیئات و ملکاتی[ix] هستند که سبب زوال ذهن از صواب میشوند؛ مثل محبت و بغض. او جایگاه سخن در باب مغالطات خارج از حوزهی قیاس را به کتاب بلاغت و شعر ارجاع میدهد و کتاب الامکنةالمغلطۀ را مختص به مباحث مغالطات داخل قیاس میکند (همو، 1408، ج1: 197). او متناظر با علّت رخداد مغالطات در هر دو جزء قیاسی و غیرقیاسی به علل تعجّب ناظر در امور کثیر انسانی و عالم میپردازد و میگوید: بهعلت ضعف عقلی ذاتی و عرضی انسان، انسان به شناخت امور نائل نمیشود. ضعف ذاتی عقل بهعلت عدم تجربه[x] معلول اموری؛ مانند کوچکی سن فرد، سفاهت و حماقت طبع، و ضعف عرضی عقل معلول عوارض نفسانی غالب بر انسان است[xi] (همو، 1413: 294؛ 1948: 10). ضعف عرضی عقلی و ضعف ذاتی عقلیِ معلول نقصان فطری قوا، علت خارج از قیاس رخداد مغالطه محسوب میشود که عبارت از عوارض نفسانی افراطی و تفریطی منسوب به قوه نفس مانند غضب و ضعف نفس مانند رقّت نفس میباشند (همو، فصول منتزعه: 65-64).
فارابی بهطور منسجم در اواخر کتابالامکنۀالمغلطۀ به برخی دیگری از منشأ رخداد مغالطات در یک قسم مغالطات داخل قیاس و قسم دیگر مغالطات خارج از قیاس میپردازد که عبارتند از:
الف) عدم شناسایی قیاس، اصناف و مقدمات آن؛ بهطوریکه یا انسانها قادر به شناسایی آنها نیستند یا شناخت ناقصی از آنها دارند. فارابی علت این نقص را در ترک تمرین صناعت منطق میداند. رفع این نقص با ارتیاض و تمرین میسر میشود. مغالطه از این قسم جزء مغالطات داخل قیاس محسوب میشود.
ب) نقص در یکی از قوای اصلی چهارگانه یا تمام قوای چهارگانه حسی، نزوعی، تخیّلی و نطقی.
فارابی علل نقص فوق را در اهمال، کمکاری، راحتطلبی، ترک تأمل امور، توانایی محدود، وجود مانع ضروری قوت قوا و نقص فطری انسان جستجو میکند. مغالطه از این قسم بهعنوان علل خارج از قیاس منجر به بروز مغالطات داخل قیاسی میشوند. هر یک از علل فوق سبب عدم تمییز انسان در علوم مکتسب از قیاس یا لاقیاس میشوند و نتیجهی آن حیرت آدمی، شک در تمام امور، عدم امکان تصحیح امور چه نزد خود و چه نزد دیگری، ضعف انسان در قوای أخذ تشابهات و تباینات و تشخیص دلالات الفاظ میشود (همو، 1408، ج1: 228-227).
فارابی در کتابالبرهان پس از سخن در باب اصناف معارف تصوری و تصدیقی، و تقسیم تصدیق به یقینی، مقارب یقینی، سکون نفسی (دورترین تصدیق از یقین) و کاذب (عدم وقوع یقین در آن) به ذکر اصناف یقین میپردازد و آن را به ضروری و غیرضروری تقسیم میکند. یقین ضروری و معقولات یقینی ضروری مختص امور دائمالوجود غیرقابلتغییر و یقین غیرضروری مختص موجودات تغییرپذیر هستند (همان: 269-268).
فارابی در کتابالخطابه اصناف یقین را برحسب اصناف ضروری به یقین اطلاقی و وقتی (زایلشدنی) تقسیم میکند. او جمع ظن و یقین را در ضروری خالص اطلاقی یا یقین ضروری به هیچروی امکانپذیر نمیداند؛ اما امکان جمع ظن و یقین را در ضروری مشوب به امکان یا وقتی یا یقین غیرضروری میدهد (همان: 458-457)؛ زیرا متعلَّق این نوع ادراک، وجودات ممکنی هستند که در زمان حاضر وجود دارند؛ اما وجود یا عدم وجود آنها در آینده از دیدگاه انسان مشخص نیست؛ بنابراین علم انسان نسبت به وجود فعلی آنها یقین و نسبت به وجود یا لاوجود آیندهی آنها ظنی است.
علت عدم توان ادراک بشر بهعنوان موجودات ممکن نسبت به وجود یا عدم وجود امور در آینده و جنس ادراکی یقینی وقتی آنها، نشئهی وجودی و ملابست انسان با هیولی، استیلای قوای بدنی و نیاز و اُنس انسان به جسم و قوای حساسه و متخیله و بهتبع اعتماد به ادراکات حسی و خیالی است (همو، 1413: 374-372)؛ از این جهت فارابی میگوید: «هرآنچه که نفس آن را تعقل میکند، مشوب به تخیل است» و «انسانها اشیاء را به صورت متخیّل ادراک میکنند؛ نه معقول» (همان: 374 و 391). بنابر تصریحات فارابی، ابتنای حوزۀ معرفتشناختی بر وجودشناختی مشخص میشود.
بر اساس نشاء وجودی - معرفتیِ حسی- تخیلی انسان و تقسیمات فارابی از اصناف یقین ضروری مشخص میشود که رابطهای ضروری میان وجود و ادراک برقرار است و وجود علت تعیینکنندۀ مرتبه ادراکی و بالعکس محسوب میشود. انسانها به هر اندازه که از ملابست با ماده فاصله بگیرند، جوهر وجودی آنها به جوهر موجود کامل نزدیکتر و بهتبع به ادراک فراتر از حس نائل میشوند (همو، 1995: 41-40؛ 1413: 374-373). تقسیم سهگانهی ادراکی حسی، تخیلی و عقلی تابع متعلَّق ادراک و مرتبۀ وجودی آن است (همو، b1996: 42؛ 1995: 43-42)؛ بنابراین ادراک حسی متعلّق به وجود حسی، جمال، بهاء و بهتبع لذت حسی، و ادراک عقلی تابع وجود عقلی، جمال، بهاء و لذت عقلی میباشد.
پیش از وصول به مرتبت وجودی - معرفتی عقلی، اموری وجود دارند که انسان بهواسطهی آنها از غلط، تنازع، تضاد و تحیّر ایمن نخواهد بود. علت ایمن نبودن به ملابست با ماده برمیگردد. تمام طرق معرفتی جدلی، خطابی و سوفسطائیه که بهعنوان مصحح امور کاذب بهکار میروند (همو1408، ج1: 405)، در مرحلۀ وجودی- معرفتیِ پیش از عقل؛ یعنی وجودی - معرفتی خیالی روی میدهند. بستر وجودی - معرفتی خیالی، محل ماده و لوازم آن أعم از تنازع، تکاثر و تصحیح است.
.
نتیجهگیری
هستۀ اصلی مغالطه در آثار فارابی در موضوع، مبادی و غایت خلاصه میشود. امور عامه مبادی مشترک صناعت مغالطه با صناعات جدلی و فلسفی را تشکیل میدهند. مبادی این صناعت، مقدمات مظنون و وهمی مبادی جدلی؛ یعنی مقدمات مشهور مظنون و مقدمات موهمه کلی یقینی، و غایت این صناعت، خدعه و ایجاد گمان باطل در مخاطب، ایجاد تشبیه و تحکیه در مقدمات جدلی و فلسفی، ادراک تخییلی باطل در صورت حق و پوشاندن موضع باطل است. از أخذ «محاکی» و «مشبهه» بهعنوان غایت مغالطه در کتابالجدل، أخذ معطی شبیه بهعنوان هدف صناعت شعر در اثر فیقوانین صناعةالشعراء و سوق بهسمت قبول نقیض امور بهعنوان غایت مغالطه در این اثر نکاتی استنباط میشود از جمله: عام بودن أخذ مفاهیم «محاکی» و «مشبهه» و تبیین عدم أخذ توهم در میان سایر قوای نفسانی؛ زیرا توهم از اهداف مغالطه محسوب میشود. هدف محاکی، اعتبار بشرطشیء از شبیه و هدف مغالطهکننده، اعتبار لابشرط آن است. این امر میتواند نشاندهندۀ کاربرد و استعمال تخییلات و مثالات در راستای اهداف مغالطهکننده باشد. این کاربرد یکی از نقشهای قوه متخیله بر مغالطه در گسترۀ معرفتشناختی را نشان میدهد.
تعریف مغالطه در کتاب الامکنة المغلطة با دو مؤلفۀ ترکیبی و تفصیلی نشانگر گسترۀ وسیع قوه متخیله در کاربرد قوای أخذ تشابهات و تباینات است که این امر از جمله تأثیرات قوه متخیله را بر تشکیل قیاسات، وقوع مغالطه در صورت ضعف این قوا و جلوگیری از رخداد مغالطه در صورت قوت این قوا را نشان میدهد. این تأثیرپذیری از متخیله نیز به حوزۀ معرفتشناختی ارتباط مییابد. با توجه به دامنۀ گستردۀ قوه متخیله در حوزه مفاهیم، أخذ «توهم» در غایت مغالطه، و تداخل غایت «محاکی» و «مشبهه» بهعنوان غایت جدل با غایت صناعت شعر، أخذ صناعت مغالطه بهعنوان مبادی صناعات تبیین میشود.
از جمله مواضع تغلیط که بستر رخداد مغالطه را فراهم میکنند، عدم معرفت، جهل و بهتبع خدعه میباشد؛ مانند معنای اول معرفت خاصی (علم به وجود نفسی شیء) که وصول به آن برای جمهور مردم بسیار دشوار میباشد، و جمهور از طرق تصورات تخییلی و مثالی خواص امور و تصدیقات اقناعی به شناسایی امور نائل میشوند. استفاده از این طرق شناسایی یکی دیگر از تأثیرات قوه متخیله را بر معرفت نشان میدهد. شایانذکر است که به ازای بُعد و قُرب این تخییلات و مثالات از حقیقتشان، امکان رخداد عناد و مغالطه نیز بیشتر و کمتر میشود. معنای دیگر معرفت خاصی که شناسایی از طریق مجموعه ترکیبی است، یکی از انحاء تعلیم و بهتبع از زمرۀ علامات محاکاتی محسوب میشود که این قسم از معرفت نیز نشانگر گسترۀ وسیع قوه متخیله در معرفت است. علاوهبراین موارد با توجه به حیّز وجودیِ حسی - خیالی انسان، أصناف یقین أعم از ضروری و غیرضروری، ادراکات سهگانه حسی، تخیلی و عقلی، و عدم دسترسی جمهور مردم به حقیقت اشیاء در مرتبت عقلی برهانی، انسان از لحاظ وجودی – معرفتی در مرتبت وسطیِ خیالی بسر میبرد و تمام طرق جدلی، خطابی و سوفسطایی بهازای قُرب و بُعد از یقین در مرتبت فراتر و فروتر خیال بسر میبرند. در این تأثیرپذیری از خیال، پیوند حوزۀ وجودشناختی خیال با معرفتشناختی آن وجود دارد.
فارابی علّت وقوع مغالطات را در هر دو جزء قیاسی مانند عدمشناخت یا شناخت ناقص قیاسات، و غیرقیاسی أعم از ضعف ذاتیِ معلول نقصان فطری قوا (عدم تجربه)، و عرضیِ عقل أعم از عوارض نفسانی و احوالاتی همچون اهمالکاری و تساهل عنوان میکند.
[i] توهم: «لان معنی توهّمناله هو أن نتخیّله و هو غیرموجود و اما إذاکان موجوداً و أقمناه فی نفوسنا، فانانعلمه» (همان، ج2: 181) بهمعنای نیستانگاری هستها و هستانگاری نیستها است.
[ii] فارابی در کتابالجدل به تطابق تشبهی طابق نعل به نعل صناعت سوفسطائی با صناعت جدلی اشاره میکند؛ بهعلت این تشابه بسیار قریب، فارابی صناعت جدل را صناعتی بسیار مهم در صیانت فلسفه در برابر سوفسطائی و دفاع در برابر آن میداند و آن را بهعنوان فایدۀ نهایی صناعت جدل طرح میکند (همان، ص382). قرابت زیاد سوفسطائی با صناعت جدل، اهمیت صناعت سوفسطائی و سوءاستفاده از این صناعت نشاندهندۀ لزوم شناخت این صناعت است. اهمیت آن در حدی است که فارابی دو صناعت جدل و سوفسطائی را در کنار یکدیگر عامل شناخت جمیع اصناف مخاطبات معوقه از حق، حقانگاری باطل و زوال امور غلطانداز معرفی میکند (همو، 1961: 80-79).
[iii] مخیلات از محصولات قوهی متخیلۀ عهدهدار وظایف چهارگانهی مخزن رسوم محسوسات، ترکیب، تفصیل و محاکات محسوسات، معقولات، انفعالات و مزاج میباشد (همو،b1996: 25-24؛ 1405: 30-28؛ 1995: 83-82 و 104-103). صنف مخیلات بهعنوان یکی از أصناف پنجگانۀ مخاطبات (همو،a 1996: 43) نقش تعلیم جمهور را از طریق محاکات، مثالات و رسوم امور برعهده دارند (همو، 1413: 121، 167،177، و 184؛ 1995: 143؛ b1996: 97-96) .علت أخذ هدف مغالطهکننده در موضع شعر این است که هر دو صناعت معطی اموری به اذهان در جهت تعلیم هستند که این امور تعلیمی غیر از نفسیت و حقیقت امور متعلَق تعلیم است.
[iv] فارابی اقاویل سوفسطائی را به سه صنف منقسم میسازد: الف) دارای شکل قیاسی و مقدمات مظنون مشهوره. ب) دارای شکل شبهقیاسی و مقدمات مشهوره حقیقی. ج) دارای شکل شبهقیاسی و مقدمات ظاهری مشهوره؛ بدون اینکه در حقیقت مشهور باشند. فارابی تنها صنف اول از این سه صنف را بهعلت صحت شکل آن، قیاس نامگذاری میکند و بر دو صنف دیگر عنوان قیاس را بهعلت عدم شکل صحیح نمینهد و آنها را به ترتیب «مراء» و «قولا مرائیا» عنوانگذاری میکند.
[v] فارابی به وجود محسوسات، معقولات، متصورات متخیلات در نفس، الفاظ، خطوط و نسبت میان آنها تصریح میکند. او شأن معلَم منطق را در توجه به معقولات، دانستن ارتباط میان آنها با موجودات خارج از نفس، الفاظ و دانستن نسبت آنها با معقولات عنوان میکند (همو، 1408، ج2: 9) و به محاکات بودن و جانشیتی الفاظ در عوض معقولات اذعان میکند (همان، ج1: 13-12).
[vi] بر اساس تعریف و وجه اشتراک مغالطه، محوریت مغالطه در تخلیط باطل باحق از طریق صورت انجام میگیرد؛ لذا منطق که عهدهدار قوانین رفع مغالطه است، درصدد رفع اشکالات صوری برمیآید؛ از این جهت باید گفت که منطق - به تبع منشأ مغالطه- منطق صوری است؛ لیکن فارابی به ماده استدلالات نیز در منظومۀ فکری خود توجه داشته است. این مؤلفه در مبحث وحی، رؤیت ملک و مواضع دیگری از آثار او یافت میشود. اعطای مادۀ حق از طریق شخصی محقّق میشود که افاضات الله تبارکتعالی بهواسطۀ عقل فعال به هر دو جزء قوه ناطقه نظری و عملی و سپس به قوه متخیّله او افاضه میشود. اعطای افاضات به عقل منفعل چنین شخصی، او را معنون به حکیم فیلسوف و متعقل تمام و اعطای افاضات به قوه متخیله چنین شخصی، او را معنون به نبی انذاردهنده و آگاهیبخش به جزئیات و محاکات کلیات میکند. چنین انسانی به کاملترین مراتب انسانی و عالیترین درجهی سعادت نائل شده است (همو، 1995: 121 -110). او همان فیلسوف کامل، رئیس اول و أخص الخواصی میباشد که فارابی از آن نام برده است (همو، 1413: 183 و 180).
[vii] بهتبع سخن از علم و جهل، سخن از مخاطبت تعلیم و تعلّم بهمیان میآید. فارابی تعلیم را حدوث علم خاص نسبت به امری میداند که انسان پیش از تعلیم به آن علم عام داشته است (همو، 1408، ج 2: 475-474). انسان به علم عام، احوالات محسوسات را میشناسد؛ اما جزئیات محسوس را به علم خاص و جزئی نمیشناسد و با تعلیم به این علم راه مییابد. پس افراد دارای علم عام نسبت به امور هستند و برای اکتساب علم خاص به تعلیم روی میآورند؛ لذا بستر مغالطه پیش از تعلیم در جهل خاص روی میدهد.
تخییل: سامع و ناظر به سوی طلب امری برانگیخته یا گریزان میشود؛ بدون اینکه تصدیقی صورت گرفته باشد. اکثر مردم از همین طریق اموری را دوست دارند یا از آنها خشمگین میشوند(همو، 1405: 63 و 64).[viii]
[ix] ملکه هیئتی است متمکن در نفس که زوال آن از نفس دشوار میباشد. این هیئت حاصل اراده، عادت و فطرت آدمی است (همو، 1408، ج1: 51).
[x] فارابی تجربه را یکی از مبادی اولی علوم و مقدمات کلی یقینی غیر قیاسی در کنار طباع و برهان (همان: 271 -269؛ 1967: 98-97) و یقین حاصل از مقدمات کلی مستفاد از تجربه را حاصل جستجو و تأمل در جزئیات محسوس کثیر و جمیع عنوان میکند (همو، 1408، ج 1: 271؛ 1967: 100و 95).
[xi] ضعف عرضی عقلی به قوه نزوعی مرتبط میشود. قوهای که طلب یا فرار، اشتیاق یا کراهت و عوارض نفسانی برعهدۀ آن است (همو، b1996: 24؛ 1405: 29-28).